فاطمه در این دنیا برای من حقیقت کوثر بود. با وجود او
تشنگی، گرسنگی، سختی، جراحت، کسالت و خستگی به راستی معنا نداشت.
اکنون
با رفتن او من خستگیهای گذشته را هم بر دوش خودم احساس میکنم.
خستهام
خدا! چقدر خستهام.
چطور
من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟! اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را
بر بدن او حرام میکردم. اگر دفن واجب نبود، خاک را هم بر او حرام میکردم.
حیف
است این جسم آسمانی در خاک. حیف است این پیکر ثریایی در ثری. حیف است این وجود
عرشی در فرش.
اما
چه کنم که این سنت دست و پاگیر زمین است. از تبعات زندگی خاکی است.
پس
آب بریز اسماء! کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش میکرد، ای اشک بیا! بیا
که اینجاست جای گریستن.
فرشتگان
که به قدر من فاطمه را نمیشناسند، به اندازة من با فاطمه دوست نبودند، مثل من دل
در گروی عشق فاطمه نداشتند، ضجه میزنند، مویه میکنند، تو سزاوارتری برای گریستن
ای علی! که فاطمه، فاطمة تو بوده است .