اگر برآید ماه شب ما
به سر رسد این تاب و تب ما
شود به توفان ها سپر ما
نوازش چشمانِ ترِ ما
اگر برآید ماه شب ما
به سر رسد این تاب و تب ما
ز پشت ابر تیره غم ها
دمیده ماه سرور دل ها...
بشوید این آلایش خاطر
عطا نماید خواهش خاطر
سزد که جان ویرانه کنم من
به گرد او پروانه کنم من
به خاک پایش می نهم این سر
به آسمانش پر زنم آخر
تپش تپش قلبم شده شیدا
نفس نفس دل محو تو مولا
این دوست عزیز پی نوشت قشنگی داشت.
نوشته بود یک سال بدون جمعه هایش می شود 313 روز...
دلم میخواد ماه شب بیاد همچین بزنه این فرقه های مزخرف و آدم های مزخرف روی زمین رو بزنه نابود کنه...
آی جیگرم حال میـــــاد