گاهی سرنوشت مثل توفان ِ شنی ست که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما توفان دنبالت می کند. تو بازمی گردی، اما توفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود…توفان که فرو نشست، یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. اما یک چیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی. معنی توفان همین است.
کافکا در کرانه – هاروکی موراکامی
دیگه واسه خودم مرد شدم!
دیگه گریه نمیکنم
اگه کسی ناراحتم کنه یه بغض گلوم رو میگیره ولی اشک نمیشه
واسه اینکه اشکم درنیاد فشاری به سرم وارد میشه که سوزشش رو پشت سرم حس میکنم
ولی اشکم بیرون نمیاد
مثل اون روز که با آبجی ریحانه حرفم شد
مثل دیروز که با داداش مسعود قهر کردم
مثل امشب که دانیال حرف گذشته ها رو آورد وسط
یک ماهه دیگه گریه نمیکنم
ناراحتیام میشه یه بغض،این بغض هم توی گلوم می مونه
می مونه تا یه جا بترکه...
مسخره هست نه خداجون؟!
به چه چیزایی الکی که فکر نمیکنم...
ایام شهادت رأس و رئیس مذهب است. مذهب یعنی طریق ذهاب بین هر انسانی و نقطهی نهایی سعادت ابد، که عبارت است از رسیدن به کنه این آیه إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ. یک عمر گفتیم اما کیست که فهمیده باشد؟ انا لله یعنی چه؟ و انا الیه راجعون یعنی چه؟
مذهب عبارت است از طریق وصول عبد به حق؛ آن نقطهای که لا تدرک ولا توصف، و آن کسی که این خط را ترسیم کرد و این راه را به روی بشریت گشود جعفر بن محمد است. مذهب ما جعفری است اما نه مذهب را شناختیم نه راسم این مذهب را.
این عظمت، این مقام! کجا ما توانستیم گوشهای از این مقام را به این مردم بفهمانیم. روز شهادت او باید این مملکت یکپارچه غوغا بشود. کیست او؟ نتیجهی خلقت، ثمرهی بعثت از آدم تا به خاتم همه به وسیلهی او تمام شد. آنچه غرض خدا از آفرینش عالم بود، آنچه غایت و نتیجهی بعثت تمام انبیا از آدم تا خاتم بود، معرفت مبدأ و معاد در اصول، و نبوات که برزخ بینهما است، و معرفت عبادت، معاملات، عقود، ایقاعات، احکام از طهارت تا به دیات، در فروع و هم آن اصول و هم آن فروع ترسیم شد، تقویم شد، تحدید شد، شد مذهب جعفری. اگر این است، روز شهادت او نباید این چنین باشد که تا کنون بوده و این وظیفهی شما خواص است. خوشا به حال آن کسانی که توفیق پیدا کردند در راه او قدمی برداشتند. کاری کنید خودتان [و] دیگران -اعتباریات را حذف کنید- روز شهادت او همه تان با آن هیئتی که مناسب با شهادت او باشد، در کوچه و بازار و خیابان بروید، تا مردم بفهمند عظمت مصیبت چقدر است.
قسمتی از بیانات آیت الله وحید خراسانی
+ یادمه دو سال پیش یه ادعای باطلی کردم که از روی آگاهی نبود
فکر میکردم امام صادق علیه السلام رو می شناسم
ولی
این حرف آدمک رو الان می فهمم "ناقولا تو الان امام صادق رو از کجا میشناسی...
من
دارم راجع به جمع و تفریق صحبت می کنم تو میگی انتگرال درجه دوم..."
هنوزم متحیرم از این همه عظمت
عظمتی که نتونستم درکش کنم....
باید دقت کنید که از راه رسیده نرسیده، عادتهای دیگران را از بین نبرید. آدم که عادتش از بین میرود، سرگردان میشود. انگار که از پشت بام یک برج بلند پرت میشود و فکر میکند شما که از راه رسیدید و هلش دادید مثل چتر نجاتی به موقع باز میشوید و به سلامت میرسد به زمین امن و سفت. تمام سقوط را لذت میبرد از هیجان تازه، از منظره تازه، از شتابی که گرفته. اما شما ناگهان نیست میشوید. چتر باز نمیشود و آدم ناباورانه میبیند میانهء چه سقوط مرگباریست. و زمین امن و سفت هی نزدیک میشود تا آدم روی آن متلاشی شود.
وبلاگ پلان اول
اومدم بنویسم،مرد ضعیف بود که زن شد ضعیفه ولی یه جمله بهتر دیدم
"زن ظریفه،نه ضعیفه!
ضعیف اون مردیه که نمیتونه یک ساعت جلوی چشم و دلش رو بگیره..."
فکر میکردم کار کردن در یه مکان آموزشی خیلی بهتر هست ولی اینجوریام نیست
آموزش و پرورش بجای اینک بهترین ارگان باشه،کثیف ترین ارگان جامعه هست!
و مطمئنم اگه تا حالا هم اتفاقی نیفتاده واسه اینه که خدا محافظ من بوده و خودم هم نگذاشتم شرایطش به وجود بیاد.
فیلترشکن روی سیستمم گذاشتم تا از فیس بوک استفاده کنم نمیدونستم وسیله ای میشه برای یه عده که بخوان هوسشون رو ارضاء کنند.
سرم سوت کشید از چیزهایی که دیدم.
توی خونه نشستن بعضی مواقع خیلی بهتر از بیرون کار کردن هست...
+ خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد
... سیمین بهبهانی
روحش شاد
کاش میشد با یه نفر حرف زد بدون اینکه ترس اینو داشته باشی سرزنش بشی
انتقاد و کمک خوبه ولی سرزنش شدن نه :(
بعضی وقتا دیگه واسم مهم نیست اون یه نفر دوست باشه یا غریبه
مهم اینه که بتونم ساعتها بدون ترس و اضطراب و عذاب وجدان باهاش حرف بزنم
+ دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن،بگو من کی،کجا باشم؟
سعید صاحب علم
قبلا درمورد زامبی شنیده بودم ولی این مطلب خیلی واسم جالب بود
ﺑﻪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﭼﯿﻦ (CRI) ، ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺁﻥ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺳﺖ، ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻣﺒﯽﻫﺎ ﻫﯿﭻ ﻫﺪﻑ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺐﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻫﻢ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ .
ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ «ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﺍﻣﺒﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ» ، ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﻭ ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﻪ
ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺑﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ . ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺑﻌﺎﺩ
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﻑ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺗﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺘﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺪﯾﻦ ﺷﺮﺡ ﺍﺳﺖ :
ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﺟﺎﺩﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﻮﻝ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﻫﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ . ﯾﮑﯽ ﺑﻮﮔﺎﺗﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﺘﯽ ﺗﻔﺮﯾﺤﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺷﺨﺼﯽ ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﺎﺧﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ
ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﯾﮏ ﺳﺎﯾﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻓﻀﺎﻧﻮﺭﺩﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﯾﺦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺣﺎﻻ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺟﺎﺩﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮ . ﻧﻔﺮ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭘﻮﻝ
ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻮﻝ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، ﺁﻥ ﯾﮑﯽ 3000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﻦ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﺮﻭﺩ .
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺣﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬﺍﺭﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ : « ﺍﮔﺮ ﺷﻔﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ، 500
ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ .«… ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ « ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ» ، ﺍﺭﺍﺋﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺍﺳﺖ . ﮐﺴﯽ ﻧﺬﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﻭﻍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎ
ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﻪﭘﺎﭼﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺻﺒﺢ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﻨﮕﮏ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻞ
ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
.
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﻫﺎﯼ ﻣﺪﻝ
ﺑﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖﺷﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ
ﻭﺿﻊﺷﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﻃﺮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﯿﻤﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﻣﯽﭘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﺮﻧﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﯽ ﭼﺸﻢﻭﻫﻢﭼﺸﻤﯽ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩﻧﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﻧﺘﺎﻓﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ
.
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻼﯼ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﻻﺭ ﻭ ﯾﻮﺭﻭ ﺧﺮﯾﺪﻩﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﭘﯽ
ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺳﻮﺩ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺻﺒﺢ، ﻇﻬﺮ ﻭ ﻋﺼﺮ، ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺭﺯ
ﻭ ﺳﮑﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺁﻥ ﺳﻮﺕ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﻧﭻﻧﭻ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ
ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺧﻮﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ
ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ
.
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻗﺴﻂ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪﺷﺐ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﮊﯾﺮ
ﺩﺯﺩﮔﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﻣﻠﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺁﻥﻫﺎ
ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎﯼ ﻣﺪﺭﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻭ
ﺗﺒﻠﺖﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ . ﺩﺭ ﻋﺴﻠﻮﯾﻪ، ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮ ﻭ
ﮔﺮﺍﻥﺗﺮ ﺍﺳﺖ
.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻣﺒﯽﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ . ﺯﺍﻣﺒﯽ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺻﺒﺢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺷﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯽﺯﻧﺪ . ﺯﺍﻣﺒﯽ، ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺯﺍﻣﺒﯽﻫﺎ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ .
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﻣﻌﻨﯽ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺁﻧﻬﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﺍﻣﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺯﺍﻣﺒﯽﻫﺎ، ﭘﻮﻝﭘﺮﺳﺖﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺭ ﻭﯼ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﻭ ﺟﺴﻤﺸﺎﻥ ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ. کمی بیشتر بیاندیشیم انهم صادقانه و ...
گاهی رستگاری در عادت کردن است. کافی است به مصیبت و سختی و رنج، زمان بدهی، سکوت کنی و صبور باشی. بعد از مدتی خواهی دید چطور میتوانی کرخت از سختی و درد، حال ِ خوش داشته باشی. یاد میگیری با سختی همزیستی مسالمتآمیز داشته باشی، کنار ِ رنج زندگی کنی و با درد هم بخندی. آن وقت یک روز ناگهان خوشیهای کوچک، تبدیل به بزرگترین لذتهای زندگیات خواهد شد؛ پیاده روی زیر نم نم باران، نشستن کنار سایه، زیر نور مورب و درخشان خورشید، نوشیدن یک استکان چای داغ وقتی خانه به خواب میرود، چند نفس عمیق کشیدن روی بالکن به وقت 4 صبح…
اما باید حواستان باشد به حال ِ خوش عادت نکنید. چون آغاز افسردگی در عادت به خوشیهاست.
+ وقتی اینو خوندم کنجکاو شدم درمورد رستگاری در قرآن و رستگاری در این جملات
به نظرتون ربطی بین این جملات و این آیه هست؟
"قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّئهَا" سوره شمس،آیه 9
چیزی از کوچههای بنبست نمیگذرد. چیزی
در آنها در رفت و آمد نیست، جریان ندارد. کوچههای بنبست
همیشه منتظرند.، اماخبری از رهگذران غریبه نیست. هر کسی که پا در آنها بگذارد،
آشناست. کوچههای بنبست، سر میروند، لبریز میشوند اما خالی نمیشوند. کوچههای
بنبست، گلویی پر بغض هستند که راهش بسته. ته دارند؛ بدونِ راهِ فرار. جایی
برای کشف شدن ندارند. به هیچ کجا نمیرسند. کوچههای بنبست را ریسه رنگی هم که
ببندی کسی نمیآید از زیر لامپهای کوچک رنگیاش بگذرد. همه چیزشان برای خودشان
است، پرچمهای سیاهشان، ریسههای رنگیشان، اعلامیههاشان، دلتنگی روی
دیوارهایشان، شعارهایشان.
بن بستم، بنبست!