این نوشته ی مهدی فرجی به دلم نشست
بعضی
واژهها بار عجیبی دارند. مثل مرگ، مثل عشق!
از دومی استقبال میکنیم چون میشناسیمش، دستکم تجربهی دیگران را دربارهاش شنیدهایم.
اما از اولی با بُهتی ناشی از ناشناختگی میترسیم.
برای من که تمام عمر کوتاهم با نمادها و نشانهها گذشته همین پاییز که دارد میآید نماد مرگ درختان است.
اما اصلاٌ ترسناک نیست.
چقدر هم خواستنیست.
مرگ درختها را رنگهای نارنجی و زرد زیبا میکند و نمیترسم اگر درخت باغچه خانه پدری انجیرهایش میریزد و تکیده میشود.
از سوز پاییز که دماغم را میسوزاند لذت میبرم و لِشلِش کفشهایم در آب باران مانده کف کوچه را دوست دارم.
مرگ باید همینقدر زیبا باشد.
همینقدر زودگذر!
همه حرکتهای طبیعت دوَرانیست. تولد همیشه پسِ همهی مرگهای طبیعت کلید بهدست ایستادهاست.
پاییزتان رنگبهرنگ!
+ همیشه پاییز رو دوست داشتم بخاطر ترکیب رنگ قشنگش
خش خش برگهاش
بارونش
و چقدر خوشحالم که متولد ماه مهرم...