آرام نجوا کن شد خزان ... و عاشق بمان
خدایا، تا این پاییز کنارم بودی و من می خواهم هزار بار
بیشتر از همیشه کنارت باشم.
خدایا، باد را راهی کن به کوچه های زندگی مان تا برکت جاری
شود و باران ببارد و من در این آغاز هزار رنگ جریان آسمان را در رگ هایم حس کنم.
باد در کوچه، ترانه می خواند و این شعر آغاز پاییز است. و
من می ترسم از این دل سر به هوا که در دست باد گم شود. آنگاه از که سراغش را
بگیرم؟ کجا به دنبالش بروم؟ باد را مگر می شود در قفس حبس کرد؟
من راز باد را می دانم. دل ها را هوایی می کند. عاشق که
شدند، رهایشان می کند تا به آسمان برسد. سر بر دامان آسمان پاییز بگذارند و بگویند
آنچه را که می خواهند. می گویند دعای عاشقان زودتر بر آورده می شود. پس بد به دلت
راه مده.
دل عاشق من در این خنکای ملایم پاییز نیکی می خواهد. برای
تمام مردم سرزمینش و برکت می خواهد برای سفره هایشان و سبزی برای زمین هایشان.
مهربانی و صداقت می خواهد. عطر گل های تا همیشه شکفته را و بارش همیشه باران را.
در این پاییز، هیچ بارانی را از دست نده. زیر باران قدم
بزن بی چتر، بی هراس از نگاه رهگذران. بوی باران را نفس بکش و آرزو کن آسمان
شهرمان به زمین نزدیک تر شود تا برگ های هزار رنگ در دست باد بچرخند و بچرخند و
بالا روند. تا زودتر در آغوش آسمان آرام بگیرند، پیش دل های عاشق، کنار مناجات های
امیدوار، پیش پای خدا.
نیلوفر لاری پور