...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

بن بستم، بن‌بست!


چیزی از کوچه‌های بن‌بست نمی‌گذرد. چیزی در آنها در رفت و آمد نیست، جریان ندارد. کوچه‌های بن‌بست همیشه منتظرند.، اماخبری از رهگذران غریبه نیست. هر کسی که پا در آنها بگذارد، آشناست. کوچه‌های بن‌بست، سر می‌روند، لبریز می‌شوند اما خالی نمی‌شوند. کوچه‌های بن‌بست، گلویی پر بغض هستند که راهش بسته. ته دارند؛ بدونِ راهِ فرار.  جایی برای کشف شدن ندارند. به هیچ کجا نمی‌رسند. کوچه‌های بن‌بست را ریسه رنگی هم که ببندی کسی نمی‌آید از زیر لامپ‌های کوچک رنگی‌اش بگذرد. همه چیزشان برای خودشان است، پرچم‌های سیاهشان، ریسه‌های رنگی‌شان، اعلامیه‌هاشان، دلتنگی روی دیوارهایشان، شعارهایشان.
بن بستم، بن‌بست!


پلان اول