دیگه واسه خودم مرد شدم!
دیگه گریه نمیکنم
اگه کسی ناراحتم کنه یه بغض گلوم رو میگیره ولی اشک نمیشه
واسه اینکه اشکم درنیاد فشاری به سرم وارد میشه که سوزشش رو پشت سرم حس میکنم
ولی اشکم بیرون نمیاد
مثل اون روز که با آبجی ریحانه حرفم شد
مثل دیروز که با داداش مسعود قهر کردم
مثل امشب که دانیال حرف گذشته ها رو آورد وسط
یک ماهه دیگه گریه نمیکنم
ناراحتیام میشه یه بغض،این بغض هم توی گلوم می مونه
می مونه تا یه جا بترکه...
مسخره هست نه خداجون؟!
به چه چیزایی الکی که فکر نمیکنم...