![](http://s5.picofile.com/file/8141615242/mehrabani.jpg)
آی
مردم به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس ، حوصله عشق ندارد اینجا
به خدا هیچ رسولی به چنین راه نخوانده ست کسی
نه خدائی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که بَرَد قافله تا منزل نور
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهائی
مقصدش، غربت دلهای همه همسفران
هر چه از عمر سفر میگذرد میبینم،
از خدا دورتریم
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه ، خاموش است
چشم و دستان همه ، پر خواهش
و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم
و دل از عشق ، تهی
و سکوت ، حرف لبهای همه ست
چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع ، ولی تنهایند
ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله ، غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کس، شاخه گلی را به کسی هدیه نکرد
و سلامی، دل ما شاد نکرد
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
کسی از جنس دعا، حرف نزد
ریهها، پر شده از واژهی مرگ
هیچ چشمی به سر ختم شرافت، نگریست
هیچ کس، مرگ محبت را جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
سر شب یک نفر آهسته ز من میپرسید:
جادهِ سبزِ سعادت، ز کجا باید رفت؟
من از او پرسیدم:
از خدا، چند قریه دور شدیم؟
آی مردم، به خدا، راه غلط آمده ایم
من دلم میخواهد برگردم
و به راهی بروم،
که در آن راه، خدا همسفر من باشد
من دلم میخواهد، به سلامی گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
من دلم میخواهد، عاشق همسفرانم باشم
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا مالِ همه ست
من دلم ، تنگ محبت شده است
کار دل، دادن خون در رگ، نیست
کار دل، عشق به زیبائی هاست
راه را برگردیم
شعلهی عشق در این جاده، دگر خاموش است
جادهای را که در آن نور خدا نیست،
بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست
من دلم، تنگ خدایم شده است
آی مردم، مردم
کار سختی ست ولی برگردیم
برسیم تا سر آن پیچ زمان
که خدا از دل ما بیرون رفت
سر آن پیچ که حق
رو به جلو رفت
و ما پیچیدیم
کیوان شاهبداغی