...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

میدانی؟!

دقیقا همینجوریه 

+ میدانی؟ گاهی نبودن آدم ها دیگر برایت اصلا سخت نیست، دیگر به نبودنشان عادت کرده باشی،شاید هم عادت نه، بلکه باور کرده باشی و کنار آمده باشی، اما گاهی آدم از پیدا شدن های ناگهانی و مجدد آدم هاست که شوکه میشود، انگار در یک جنگل پر از مه گم شده باشی،درست هنگامی که این مه برایت دلچسب شده باشد و به آن عادت کرده باشی و در حال مسیریابی باشی و خودت را کم کم خارج از مه پیدا کرده باشی و از پیداشدنت مطمئن شده باشی باز دوباره گرفتار مه غلیظ تری بشوی و این بار دیگر انگار پیدا نخواهی بشوی...پیدا شدن دوباره بعضی آدم ها از اساس حالت را که نگیرند اما قطعا گذشته هایت را به یادت می آورند و آینده ات را می گیرند...گاه در زندگی با نبودن آدم ها دیگر مشکلی نداری بلکه با بودنشان هست که مشکل داری...ریزنویس