...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

پاییزتان رنگ به رنگ


این نوشته ی مهدی فرجی به دلم نشست
بعضی واژه‌ها بار عجیبی دارند. مثل مرگ، مثل عشق!

از دومی استقبال می‌کنیم چون می‍شناسیمش، دست‌کم تجربه‌ی دیگران را درباره‌اش شنیده‌ایم.

اما از اولی با بُهتی ناشی از ناشناختگی می‌ترسیم.

برای من که تمام عمر کوتاهم با نمادها و نشانه‌ها گذشته همین پاییز که دارد می‌آید نماد مرگ درختان است.

اما اصلاٌ ترسناک نیست

چقدر هم خواستنی‌ست.

مرگ درخت‌ها را رنگ‌های نارنجی و زرد زیبا می‌کند و نمی‌ترسم اگر درخت باغچه خانه پدری انجیرهایش می‌ریزد و تکیده می‌شود.

از سوز پاییز که دماغم را می‌سوزاند لذت می‌برم و لِش‌لِش کفشهایم در آب باران مانده کف کوچه را دوست دارم.

مرگ باید همینقدر زیبا باشد.

همینقدر زودگذر!

همه حرکت‌های طبیعت دوَرانی‌ست. تولد همیشه پسِ همه‌ی مرگ‌های طبیعت کلید به‌دست ایستاده‌است

 

پاییزتان رنگ‌به‌رنگ!


+ همیشه پاییز رو دوست داشتم بخاطر ترکیب رنگ قشنگش

خش خش برگهاش

بارونش

و چقدر خوشحالم که متولد ماه مهرم...


حرف دل...

عادت دارم چندبار یه نوشته رو بخونم چون بار اول نمیگیرم چی شد

این نگرفتن هم از چند حالت خارج نیست

یا نوشته سنگین هست

یا ذهن من کشش نداره

یا به قول مسعود گیرنده رو خاموش کردم...

بازم بار اول نامتون رو خوندم کامل نفهمیدم چی شد

بار دوم هم نفهمیدم متاسفانه

فقط یه چیزایی نقش بسته توی ذهنم

عمو امپراطور میدونید چیه

من از دوست داشتنش خسته نمیشم،کلافه هم نمیشم میتونم آرامش داشته باشم ولی وقتی هر از گاهی میاد با حرفاش اذیتم میکنه از اینکه دوستش دارم کلافه میشم میریزم بهم

مثه همین یه مدت پیش

واقعا رفتارش خیلی بد بود

اینکه بیاد اول شماره بده و منو توی وایبر و واتساپ اد کنه و بعد بلاک...

خب منو بهم میریزه

اینکه بهم میگه خوشحالم از اینکه ازدواجم با شما درست نشد به هزار و یک دلیل خب دلم میشکنه

کسیکه میره دیگه نباید برگرده

نباید برگرده و خاطرات خوب گذشته رو بهم بزنه

جالب اینجاست هروقت میاد خودش یه بهونه واسه دعوا جور میکنه و میگه من میرم تا خاطرات خوبمون خراب نشه!

نبودنت سخت نیست چون حسم به تو عوض نمیشه ولی چیزی که عذابم میده تا یه مدت حرفات هست

نمیدونم چقدر طول میکشه تا اثر حرفای آخرت بره و باز آروم بشم

ولی مطمئنم که میتونم آروم بشم...


خراب کردن آسون نیست

چرا مردم فکر می کنند خراب کردن خیلی آسونه؟!

آخه چه جور باوری که از حرفهای تو یا بهتر بگم دروغهای تو ساختم رو خراب کنم

فکر میکنند خراب کردن و از نو ساختن خیلی راحته ولی به چه قیمتی

اصلا مگه میشه هر چیزی رو خراب کرد و از نو ساخت

یا اینکه توی مسیر همیشه یه دور برگردون هست یا یه مسیر فرعی که راحت بشه مسیر رو عوض کرد

اصلا به فرض که وجود داشته باشه به چه قیمت!!!

چرا همیشه فقط به منافع خودمون فکر میکنیم کاش زمانی که از احساسمون حرف میزنیم یه درصد هم به طرف مقابل فکر میکردیم

چرا اینقدر خودخواه شدیم ما

اینقدر منفعت طلب

اصلا به فرض که من تونستم یه روز تو رو فراموش کنم یا اینکه تونستم مسیر زندگیمو عوض کنم اما به چه قیمت

این مدت از زندگی من چی میشه

این مدت زمانی که بخوام مسیرم رو عوض کنم یا از تو دل بکنم میدونی چه جوری سپری میشه؟!

...

اگه دل کندن آسونتر از کوه بود

دلتنگی امشب با این آهنگ شروع شد.هادی هم با این انتخابهاش....

همه میدونن

قصه ی لیلی و مجنونو می دونن
عشق شیرین و فرهاد و میدونن

همه میدونن

اگه دل کندن آسونتر از کو
ه بود
یا که فرهاد و شیرینش دروغ بود

نمی شد نمی شد
حتی یه سنگم از بیستون دیگه جدا نمی شد

عشقای امروز واسه یه لحظن
دوست داشتناشون دروغ محضن

دل به دلش دادی ولی سرابه
آخر این عشقا پر عذابه

توی مسیر برگشت تک تک آهنگهایی که هادی میذاشت واسم عذاب بود. کم کم داشت اشکم در میومد.

چیزایی که باعث میشد توی فکر کردن به تو غرق نشم حرفهای عمو امپراطور بود و قولی که به خودم داده بودم که بخاطر فاطمه دست از تو بکشم و حرف خودت که گفتی خوشحالم از اینکه ازدواجم با تو درست نشد...

ولی دل کندن خیلی سخته

خدا نکنه مثه امشب بیکار نشم و آهنگ نشنوم که پرتم میکنه به سمت تو...


یاد تو نسیان ناپذیر است...


شمعدانی های یاد تو را بر طاقچه ی احساس می نهم و هرروز آبیاری می کنم آن را. هرچند دفتر اعمالم خط خطی شده است اما یاد تو نسیان ناپذیر است.



 

راه را برگردیم


آی مردم به گمانم که غلط آمده ایم 
راه را برگردیم 
جاده از نور خدا، خاموش است 
هیچکس ، حوصله عشق ندارد اینجا 
به خدا هیچ رسولی به چنین راه نخوانده ست کسی

نه خدائی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که بَرَد قافله تا منزل نور 
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهائی
مقصدش، غربت دل‌های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می‌گذرد می‌بینم، 
از خدا دورتریم

من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه ، خاموش است 
چشم و دستان همه ، پر خواهش 
و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم
و دل از عشق ، تهی
و سکوت ، حرف لبهای همه ست 
چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن 
همه در جمع ، ولی تنهایند 

ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم 
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله ، غافل ماندیم

این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کس، شاخه گلی را به کسی هدیه نکرد 
و سلامی، دل ما شاد نکرد 
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی 
گل لبخند، به لب‌های کسی باز نشد 
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد 
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد 
کسی از جنس دعا، حرف نزد 
ریه‌ها، پر شده از واژه‌ی مرگ

هیچ چشمی به سر ختم شرافت، نگریست 
هیچ کس، مرگ محبت را جدی نگرفت 
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید 
سر شب یک نفر آهسته ز من می‌پرسید:
جادهِ سبزِ سعادت، ز کجا باید رفت؟ 
من از او پرسیدم: 
از خدا، چند قریه دور شدیم؟ 

آی مردم، به خدا، راه غلط آمده ایم 
من دلم می‌خواهد برگردم 
و به راهی بروم،
که در آن راه، خدا همسفر من باشد 
من دلم می‌خواهد، به سلامی گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را 
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم

من دلم می‌خواهد، عاشق همسفرانم باشم
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا مالِ همه ست
من دلم ، تنگ محبت شده است

کار دل، دادن خون در رگ، نیست
کار دل، عشق به زیبائی هاست

راه را برگردیم 
شعله‌ی عشق در این جاده، دگر خاموش است 
جاده‌ای را که در آن نور خدا نیست،
بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست 
من دلم، تنگ خدایم شده است 

آی مردم، مردم 
کار سختی ست ولی برگردیم 
برسیم تا سر آن پیچ زمان 
که خدا از دل ما بیرون رفت 
سر آن پیچ که حق 
رو به جلو رفت
و ما پیچیدیم


کیوان شاهبداغی

منو یادت نره...

اینهمه نویز و پارازیت رو چه جوری رفعش کنم؟!

اگه گیرنده قوی باشه مشکل حل میشه یعنی؟!

خب اگه گیرنده قوی نباشه نویز گیر خوب از کجا بیارم


+ این نامه چندم هست.یادته؟

یادته گفتم کلاغا اطراف منو گرفتن

از دور مزرعه هنوز نرفتن

لیلا دارن نقل و نبات می پاشن

تا عشق و خون دوباره همصدا شن

لیلا چقدر دلم برات تنگ شده

نیستی که ببینی سرت جنگ شده...

++ قبول دارم خیلی وقتا غافل میشم

خیلی وقتا پارازیتها نمیذاره

گیرندم ضعیفه

خودت بگو چیکار کنم؟!

آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...

بالاخره در زندگی هر آدمی ،

یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ...

مدتی مانده ؛

قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ...

آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...

اینکه بعد از پایان رابطه ،

روزی روزگاری ...

در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،

آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ...

اینکه بعد از گذشت چند سال ،

بعد از تمام شدن احساس تان به هم ،

چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ...

اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...

اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ...

به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد؟

می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ،

منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟

می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه زندگی اش ...

خاطرات خوبی از تو دارد یا نه ، برعکس ...

مبهم ترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده.

به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...


              (صمد بهرنگی)

ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻋﺸــــﻖ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﻟﺬﺕ ِ ﻣﺮﮒ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐـــﺮﺩﻥ


ﺑﯿﻦ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺑﺪﻧﺖ ﻓﺎﺻـــــﻠﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﻧﻘﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﺪﺍ ﺳﺎﺯﺩ « ﺷﮏ »


ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺑﻨـــــﺎ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﺗـــﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺴﯽ ﻟﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ


ﻋﺸﻖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺘﻢ ﺭﯾﺨﺘــــﻪ ﺍﻡ


ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻔــــﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ


" ﺑﺎﻭﻓــــﺎ " ﺧﻮﺍﻧﺪﻣﺖ ﺍﺯ ﻋﻤـﺪ ﮐﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﯽ


ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻋﺸــــﻖ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


« ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺤﻨﻪ ﯾﮑﺘﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻣﺎﺳﺖ »


ﺧﻂ ﻣﺰﻥ ﻧﻘﺶ ﻣــــــﺮﺍ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ !


ﻭﺯﺵ ﺑﺎﺩ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺨﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﻧﯿﺴﺖ !


ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻣـــــــﺮﺍ ﺩﻭﺭﺗــــﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﮐﺎﻇﻢ ﺑﻬﻤﻨﯽ

بدم میاد از این حس حسادت

آدم حسودی نبودم

ولی چرا اینجوری شدم

چرا حسادت میکنم به رابطه ی تو با دیگران

بدم میاد از این حس حسادت

بدم میاد حساس بشم به رابطه ات با دیگران

شاید اگه حرفای خودت نبود اینجوری نمیشدم

یادته میگفتی دوست ندارم بهم بگن داداش ولی خودتو داداش آبجی سهبا و ریحانه میدونستی

یادته وقتی اومدی واتساپ و وایبر گفتی حوصله ادمای مجازی را ندارم

شما تنها مخاطبی هستی که دیدمت و تصورم از شما واقعی است

ولی بقیه فقط در ذهنم هستن

چیزی که تو ذهنه وجود نداره

 یک روز خیلی قوی و یک روزم خیلی کم رنگ

حالا شما روزهای پررنگشو دیدی

یک مدت هم روزهای کمرنگشو ببین

من تصویر سهبا خانوم و عمه طهورا که دستخط هست میبینم تو پروفایلشون

ولی رابطمون در حد همون کامنت باشه بهتره

این حرفای تو بود مگه نه؟!

ولی حالا توی لاین اینجوری نیست...

میخوای منو اذیت کنی اینجوری...