کاش همیشه یه جایی توی دلمون داشتیم به اسم حسینیه دل اونجا جز خدا و خودمون کسی راه نداشت،البته کسانیکه خدا هم دوستشون داره اونجا جا دارند.مگه میشه عاشق خدا باشیم و کسانیکه خدا دوستشون رو داره رو توی دلمون جا ندیم! اگه بخوایم این حسینیه رو برپا کنیم باید دور بشیم از تعلقات دنیوی.
به قول آقا هادی باید دور بشیم از توهمات و خاطرات نسبت به افراد،چون تصورات ما نسبت به افراد دیگه نه نفع دنیوی داره نه نفع اخروی
چرا ذهنم رو به خاطر کسیکه تاثیری در دنیا و آخرت من نداره درگیر کنم؟
از گذشته درس میگیرم،عادت می کنم به نبودن خیلی چیزها،به نبودن خیلی افراد...
که از هر راهی که می آیم می رسم به خودت...
از راه که می آیم می رسم به مهربانی ات...به صبوری ات...به رفاقتت!
از بی راه که می آیم می رسم به قهاری ات...به اشدّ المعاقبینی ات...عزیزی ات!
پ.ن: یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیهِ...(سوره انشقاق آیه ۶)
یه وقت هایی باید...روی یک تکه کاغذ بنویسی...تعطیــل است...و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت...باید به خودت استراحت بدهی...دراز بکشی...دست هایت را زیر سرت بگذاری...به آسمان خیره شوی...و بی خیال سوت بزنی...در دلت بخندی به تمام افکاری که...پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند...آن وقت با خودت بگویی...بگذار منتظر بمانند!!!
شاید زود برگردم،شاید هم....
این روزها آشفته تر از همیشه هستم.هرچقدر هم بخوام آروم کنم ذهنم رو،نمیشه.کاش میشد کوچ کرد...
دختر کوچولو و پدرش از رو پلی میگذشتند
پدر به دخترش گفت: عزیزم، لطفا دست منو بگیر تا نیفتی تو رودخونه
دختر کوچیک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگیر
پدر با تعجب پرسید: چه فرقی میکنه؟
دخترک گفت: اگه من دستت را بگیرم و اتفاقی بیفته،امکانش هست که من دستت را ول کنم.
اما اگه تو دست منو بگیری، هیچ وقت دستم رو ول نمیکنی
در هر رابطه دوستی، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست؛ به عهد و پیمانهاست.
دست کسی رو که دوست داری بگیر،به جای این که اون دست تو رو بگیره ...!
پادینا نوشته بود:تو نمیتوانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى; ولى خداوند هر کس را بخواهد(لیاقت داشته باشد) هدایت میکند; و او به هدایت یافتگان آگاهتر است)آیه 56 سوره قصص(
و من میگم:اگه تا حالا از پل نیفتادم واسه اینه که شما دستمو گرفتی.ممنون که رهام نکردی
روزی حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور هنگام مناجات عرض کرد :
ای پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیک
سپس عرض کرد :
ای پروردگار مطیعان !
پاسخ شنید : لبیک
بار دیگر موسی ( علیه السلام ) گفت :
ای پروردگار گنهگاران !
آنگاه شنید : لبیک لبیک لبیک
موسی ( علیه السلام ) گفت : خدایا ! به بهترین نامها صدایت کردم ، یک بار پاسخ گفتی اما
تا عرض کردم : ای پروردگار گنهکاران ! ســـــ3ــــه مرتبه پاسخ دادی ؟
خداوند متعال فرمود :
ای موسی ! عارفان به معرفت خود ، نیکوکاران به کار خود و مطیعان به اطاعت خود ، اعتماد دارند ؛
اما گنهکاران جز به فضل من امیدی ندارند .
اگر من هم آنان را ناامید کنم به درگاه چه کسی پناه برند ؟!
الهی کیف ادعوک و انا انا
و کیف اقطع رجایی منک و
انت انت
خدای من چگونه بخوانمت در
حالی که منم من
و چگونه ناامید شوم از تو
در حالی که تویی تو
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود.
همهی اوضاع را بهم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،مادر شکایت او را به پدرش کرد.پدر شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است،وقتی پدر شلاق را بالا برد،پسر دید کجا فرار کند؟راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید:
»وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله«
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
"به نقل از حاج محمد اسماعیل دولابی"
از اینجا میخوام به معصومه خانوم بگم،درسته اون دفعه لطف کردین اومدین،نظر گذاشتین من برخورد خوبی نداشتم،اما هروقت میام وبلاگ منتظرتون هستم.
اگه باز هم سراغتون به اینجا افتاد خوشحال میشم کامنت بذارید.
بازم معذرت اگه اون دفعه درست حرف نزدم...
عرفان نظرآهاری
من نوشت:الان چند روزه که که اون لکه سیاه،روی دلم مونده.درسته این دل قبلا خیلی پاک هم نبوده اما حالا...
خدایا!
امشب که نامه ی اعمالم به دست ولی زمانت می رسه شرمندم نکن....
آیات و نشانه های خدا کم نیست،فقط یه خورده باید چشماتو باز کنی.چشم دلت رو باز کن.خدا تنهات نمیذاره
صفحه ی کلوب،یا فیس بوک همیشه جمله های عاشقانه نداره،بعضی وقتا مثل این کتیبه...
آتشی نمى سوزاند ( ابراهیم ) را
و دریایى غرق نمی کند ( موسى ) راتا ده قدم آمدنش به سوى خود را تماشا کنی .
نکته:باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد،گاهی بهشت تنها در دل آتش فراهم است
السلام علیک ایها الفرید
آسمان آبی، خانه ها زیبا، لبخند بر لبان مردم، زندگی آرام، پس تو ای آقای من کجای زندگی ما هستی؟
کجا نبودنت درد است برای ما؟
ما که هنوز جایگاه خدمت به تو را نفهمیده ایم کجا می توانیم درد دوری تو را درک کنیم...
امام زمانم!
هزار بار فتادم ز پای و از درِ لطف تو دست من بگرفتی...
ارباب جان!
بیا و نگاهی کن به ما که 36 روز است به امیدی، گاهی با قطره اشکی، گاهی با تمنایی خود را متذکر به تو کرده ایم.
به ما یاد داده اند که نوکر باید فقط در خانه آقا و اربابش بره. باید هرچی می خواهد از اربابش بخواد.
و من امروز از تو می خواهم ای آقای عالم: توفیق بده ما را در نوکری آستانت.
من نوشت:یا صاحب الزمان!
چندین بار نوشتم و پاک کردم،ولی وقتی خودت از دلم خبر داری دیگه نیازی به نوشتن در اینجا نیست.
اینجا فقط از شما میگم،آخه من چیزی نیستم که بخوام از خودم حرف بزنم
امید که لایق خدمتگزاری به شما باشم...
در خدمت امام رضا علیه السلام نشسته بود و مشغول گفتگو با حضرت بود که جمعی از
اهل بصره برای ورود و دیدار ایشان اذن خواستند. امام به یونس دستور دادند که به پستوی خانه برود و تا به او اجازه نداده اند بیرون نیاید.
دقایقی از حضور میهمانان گذشت و صحبت به یونس و فعالیت های او رسید. هر کدام تا توانستند از یونس بدگویی و گلایه کردند که او بر ضد شما فعالیت دارد و افکارش انحرافی است و ... . در پاسخ آن ها امام تنها سر به زیر انداختند و سکوت نمودند...
یونس همه را می شنید اما اجازه نداشت تا بیرون بیاید. قطرات اشک بر صورتش نشست و زانوانش را در بغل گرفت. چه باید می کرد؟؟؟
مدتی گذشت و میهمانان مرخص شدند. امام یونس را صدا زدند تا بیرون بیاید. یونس با چشمانی قرمز و صورتی اشک آلود وارد شد. بغض گلویش را گرفته بود...
امام نگاه پر رافتشان را بر چهره ی غمزده ی یونس دوختند. نگاهی که انگار آب بود بر دل آتش زده اش... و در همان حال فرمودند: سبب گریه ات چیست؟
سوال امام یونس را به هق هق انداخت. آقا دیدید چه ها پشت سرم گفتند و مرا بی جهت متهم ساختند؟ من ... من هر چه کرده ام به نیت دفاع از حریم شما بوده است
امام
فرمودند: یونس اگر در یک دست مقداری گِل باشد و در دست دیگر مرواریدی سپید و همه
بگویند آن قطعه گِل مروارید است آیا تو سخنشان را می پذیری؟
یونس گفت: نه آقا. من به چشم خود مروارید را می بینم. چگونه چنین حرفی را باور
کنم؟
فرمودند: یونس! تو را چه باک که همه ی عالم مذمتت کنند و بدگویی ات را نمایند
هنگامی که ولی خدا از تو خرسند و راضی ست؟؟؟لبخند رضایت امام برای تو کافی ست...
بحار الانوار ج2، ص 66، باب 13