قرار بود دلت نلرزه
قرار بود جدی نگیری
قرار بود محکم باشی
پس دلت نلرزه
تو که مردا رو می شناسی
اصلا تو سراغش نرو اون هم یادش میره
اون هم این بشر که اینقدر سرش شلوغه
اصلا بهت گفت که شانس نیاورده چون من پاستوریزه هستم پس دیگه چته
تو که نمیخوای یه عمر پشیمون بشی
پس بیخیالش
گوربابای همه ی دوستت دارم های الکی
این دوستت دارم ها مثله گوشی GLX شده راحت از دهن هرکسی درمیاد
کنجکاویت هم ب زودی میخوابه
اصلا دیدنش چیزی نیست ک تو کنجکاو شدی
چقدر میشه تغییر کرد؟!
تا چقدر میشه عوض شد ولی عوضی نشد!؟
کاش زمان برمیگشت به عقب تا یه چیزایی رو تغییر داد
من نمیخوام تو رو مدیون احساس خودم کنم ولی باور کن دلم واسه بودنت تنگ شده...
هرچقدر تو منو دوست نداشته باشی من بیشتر دوستت دارم
ولی به نبودنت بیشتر نیاز دارم تا بودنت
چون وقتی بیای حس خودخواهیم گل میکنه و حساس میشم و تو رو ناراحت میکنم....
هفتاد و چند روز گذشت
تو این مدت نمیدونم تو تغییر کردی یا نه
ولی من یه کم عوض شدم
البته نه اون تغییراتی که مدنظر تو هست
یکیش اینه که دیگه وبت نیومدم
یکی دیگش اینه که با دیدن اسمت جای دیگه دلم نلرزید
ولی هنوزم دلتنگتم
خنده داره مگه نه؟
از دستت ناراحتم بخاطر حرفات ولی دلتنگت هم هستم
میدونی امروز از خدا چی خواستم
خواستم که تو زندگیت آرامش نداشته باشی
میدونم خودخواهیه
ولی این تنها چیزیه که باعث میشه بازم بیای سراغم
هرچند به خودم قول دادم اگه اومدی سراغم تحویلت نگیرم
کاش میشد به این چیزا فکر نکرد
به اتفاقاتی که هنوز اتفاق نیفتاده
به حرفایی که قرار نیست گفته بشه
ولی از یه چیزی مطمئنم
به قول آقای پاپیون
من از دونفر میترسم
یکى تویى که رفت
دیگرى تویى که برخواهد گشت ...
نمازهایم اگر "نماز" بود...
نمازهایم اگر "نماز" بود که موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش!
نمازهایم اگر نماز بود که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت!
اگر نمازهایم نماز بود،
که اول وقت نمی خواندمش، برای این که، خود را "خلاص" کرده باشم...
اگر نمازهایم نماز بود
که تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم برای نشان دادن آدرس شارژر گوشی...
اگر نمازم نماز بود،
که تبدیل نمی شد به یک فرصت طلایی برای خلق ایده های بکر!! تبدیل نمی شد به مناسب ترین زمان تحلیل رفتار فلان همکار! تبدیل نمی شد به ماشین حساب!!
نه.
نمازهایم"نماز" نیست.
اگر نماز بود، یک "کارواش قوی" می شد و با فشار می شست از دلم همه ی سیاهی ها را، لکه ها را، پلشتی ها را.
اگر نماز بود، می شد "کیمیا" و مس وجودم را تبدیل می کرد به طلا...
اگر نمازم نماز بود،
می شد پل، می شد پناهگاه، می شد دارو، می شد مرهم، می شد درمان،می شد شاه کلید، می شد میعادگاه، می شد دانشگاه....
خدایا! این روزها که درهای آسمانت را سخاودتمندانه باز کرده ای،
من از تو فقط یک چیز می خواهم.
بر من منت بگذار و کاری کن نمازهایم، "نماز" شود....فقط همین.
ممنونم خدا...
+ کپی شده...
این روزا همه شور محرم دارند
این روزا از هرجا رد بشی صدای مداحی میشنوی
یاد پارسال افتادم
حسین جان دلخوشم به بزرگیتون و کرامتتون
به گناهکاری خودم واقفم ولی بزرگی و کرامت شما رو نمیتونم نادیده بگیرم
اگه امسال کربلا طلبیده نشدم کمک کنید که در لشکر خودتون باشم نه در مقابل شما...
+وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا
و غذاى خود را با علاقه (و نیاز) به آن و از روى محبت خدا به فقیر و یتیم و اسیر انفاق می کنند
سوره انسان، آیه 8
دقیقا همینجوریه
+ میدانی؟ گاهی نبودن آدم ها دیگر برایت اصلا سخت نیست، دیگر به نبودنشان عادت کرده باشی،شاید هم عادت نه، بلکه باور کرده باشی و کنار آمده باشی، اما گاهی آدم از پیدا شدن های ناگهانی و مجدد آدم هاست که شوکه میشود، انگار در یک جنگل پر از مه گم شده باشی،درست هنگامی که این مه برایت دلچسب شده باشد و به آن عادت کرده باشی و در حال مسیریابی باشی و خودت را کم کم خارج از مه پیدا کرده باشی و از پیداشدنت مطمئن شده باشی باز دوباره گرفتار مه غلیظ تری بشوی و این بار دیگر انگار پیدا نخواهی بشوی...پیدا شدن دوباره بعضی آدم ها از اساس حالت را که نگیرند اما قطعا گذشته هایت را به یادت می آورند و آینده ات را می گیرند...گاه در زندگی با نبودن آدم ها دیگر مشکلی نداری بلکه با بودنشان هست که مشکل داری...ریزنویس
تا وقتی در تاریکی هستیم متوجه نور نمیشیم
تا وقتی غرق مشکلات هستیم متوجه نور نمیشیم
فیلم پاریس تا پاریس محشر بود
هیچ عشقی فراموش نمیشه
هیچ عشقی به نفرت تبدیل نمیشه
+ کلی حرف داشتم واسه گفتن ولی جمله نمیشه واسه نوشتن
کاش بتونیم بعد از اینهمه سختی ها و مشکلات بگیم
لا اله الا الله...
می خواهم کمی کم باشم
کم حرف کم پیدا کم مِهر کم لطف کم رنگ کم باشم، خیلی کم زیاد که نه+ دارم تمرین میکنم این کم بودن رو
البته به جبر شرایط نه با اختیار خودم
همین هم خوبه کم کم عتدت میکنم به این کم بودن
به همیشه در دسترس نبودن
اینجوری سطح توقع خودم هم میاد پایین
باب اسفنجی به پاتریک: من زشتم به هیچ دردی نمیخورم!
پاتریک: چرا بدرد میخوری، باعث میشی بقیه نسبت به
خودشون حس بهتری داشته باشن!!
+ با اینکه این انیمیشن رو ندیدم ولی عاشق بعضی از دیالوگهاش هستم
مثه این یکی
چقدر قشنگ یه حس منفی رو به یه حس مثبت تبدیل میکنه
کار کردن تنها مزیتی که واسم داره کمتر فکر کردن به تو هست
وگرنه ساعت کار زیاد و غرغر صاحب کار و حقوق نه چندان زیاد فقط آدم رو خسته میکنه
همینم خدا رو شکر
خدا رو شکر که اینقدر مشغول شدم که به تو فکر نکنم
ولی همش نگرانم این مشغول بودن منو از یه چیزای دیگه غافل کنه
"مرا ببخش که سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ میشود"
عید غدیر هم داره نزدیک میشه
اون وقتا قبل از عید غدیر جنب و جوش داشتم ولی حالا فقط باید حواسم باشه که ازش غافل نشم
هرچی بزرگتر میشم دلم برای دوران گذشته بیشتر تنگ میشه
دل مشغولی های گذشته کجا و اینا کجا....