...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

یاد تو نسیان ناپذیر است...


شمعدانی های یاد تو را بر طاقچه ی احساس می نهم و هرروز آبیاری می کنم آن را. هرچند دفتر اعمالم خط خطی شده است اما یاد تو نسیان ناپذیر است.



 

راه را برگردیم


آی مردم به گمانم که غلط آمده ایم 
راه را برگردیم 
جاده از نور خدا، خاموش است 
هیچکس ، حوصله عشق ندارد اینجا 
به خدا هیچ رسولی به چنین راه نخوانده ست کسی

نه خدائی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که بَرَد قافله تا منزل نور 
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهائی
مقصدش، غربت دل‌های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می‌گذرد می‌بینم، 
از خدا دورتریم

من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه ، خاموش است 
چشم و دستان همه ، پر خواهش 
و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم
و دل از عشق ، تهی
و سکوت ، حرف لبهای همه ست 
چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن 
همه در جمع ، ولی تنهایند 

ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم 
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله ، غافل ماندیم

این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کس، شاخه گلی را به کسی هدیه نکرد 
و سلامی، دل ما شاد نکرد 
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی 
گل لبخند، به لب‌های کسی باز نشد 
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد 
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد 
کسی از جنس دعا، حرف نزد 
ریه‌ها، پر شده از واژه‌ی مرگ

هیچ چشمی به سر ختم شرافت، نگریست 
هیچ کس، مرگ محبت را جدی نگرفت 
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید 
سر شب یک نفر آهسته ز من می‌پرسید:
جادهِ سبزِ سعادت، ز کجا باید رفت؟ 
من از او پرسیدم: 
از خدا، چند قریه دور شدیم؟ 

آی مردم، به خدا، راه غلط آمده ایم 
من دلم می‌خواهد برگردم 
و به راهی بروم،
که در آن راه، خدا همسفر من باشد 
من دلم می‌خواهد، به سلامی گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را 
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم

من دلم می‌خواهد، عاشق همسفرانم باشم
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا مالِ همه ست
من دلم ، تنگ محبت شده است

کار دل، دادن خون در رگ، نیست
کار دل، عشق به زیبائی هاست

راه را برگردیم 
شعله‌ی عشق در این جاده، دگر خاموش است 
جاده‌ای را که در آن نور خدا نیست،
بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست 
من دلم، تنگ خدایم شده است 

آی مردم، مردم 
کار سختی ست ولی برگردیم 
برسیم تا سر آن پیچ زمان 
که خدا از دل ما بیرون رفت 
سر آن پیچ که حق 
رو به جلو رفت
و ما پیچیدیم


کیوان شاهبداغی

منو یادت نره...

اینهمه نویز و پارازیت رو چه جوری رفعش کنم؟!

اگه گیرنده قوی باشه مشکل حل میشه یعنی؟!

خب اگه گیرنده قوی نباشه نویز گیر خوب از کجا بیارم


+ این نامه چندم هست.یادته؟

یادته گفتم کلاغا اطراف منو گرفتن

از دور مزرعه هنوز نرفتن

لیلا دارن نقل و نبات می پاشن

تا عشق و خون دوباره همصدا شن

لیلا چقدر دلم برات تنگ شده

نیستی که ببینی سرت جنگ شده...

++ قبول دارم خیلی وقتا غافل میشم

خیلی وقتا پارازیتها نمیذاره

گیرندم ضعیفه

خودت بگو چیکار کنم؟!

آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...

بالاخره در زندگی هر آدمی ،

یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ...

مدتی مانده ؛

قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ...

آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ...

اینکه بعد از پایان رابطه ،

روزی روزگاری ...

در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،

آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ...

اینکه بعد از گذشت چند سال ،

بعد از تمام شدن احساس تان به هم ،

چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ...

اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...

اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ...

به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد؟

می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ،

منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟

می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه زندگی اش ...

خاطرات خوبی از تو دارد یا نه ، برعکس ...

مبهم ترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده.

به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...


              (صمد بهرنگی)

ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻋﺸــــﻖ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﻟﺬﺕ ِ ﻣﺮﮒ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐـــﺮﺩﻥ


ﺑﯿﻦ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺑﺪﻧﺖ ﻓﺎﺻـــــﻠﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﻧﻘﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﺪﺍ ﺳﺎﺯﺩ « ﺷﮏ »


ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺑﻨـــــﺎ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﺗـــﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺴﯽ ﻟﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ


ﻋﺸﻖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺘﻢ ﺭﯾﺨﺘــــﻪ ﺍﻡ


ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻔــــﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ


" ﺑﺎﻭﻓــــﺎ " ﺧﻮﺍﻧﺪﻣﺖ ﺍﺯ ﻋﻤـﺪ ﮐﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﯽ


ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻋﺸــــﻖ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ


« ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺤﻨﻪ ﯾﮑﺘﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻣﺎﺳﺖ »


ﺧﻂ ﻣﺰﻥ ﻧﻘﺶ ﻣــــــﺮﺍ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ !


ﻭﺯﺵ ﺑﺎﺩ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺨﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﻧﯿﺴﺖ !


ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻣـــــــﺮﺍ ﺩﻭﺭﺗــــﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ


ﮐﺎﻇﻢ ﺑﻬﻤﻨﯽ

بدم میاد از این حس حسادت

آدم حسودی نبودم

ولی چرا اینجوری شدم

چرا حسادت میکنم به رابطه ی تو با دیگران

بدم میاد از این حس حسادت

بدم میاد حساس بشم به رابطه ات با دیگران

شاید اگه حرفای خودت نبود اینجوری نمیشدم

یادته میگفتی دوست ندارم بهم بگن داداش ولی خودتو داداش آبجی سهبا و ریحانه میدونستی

یادته وقتی اومدی واتساپ و وایبر گفتی حوصله ادمای مجازی را ندارم

شما تنها مخاطبی هستی که دیدمت و تصورم از شما واقعی است

ولی بقیه فقط در ذهنم هستن

چیزی که تو ذهنه وجود نداره

 یک روز خیلی قوی و یک روزم خیلی کم رنگ

حالا شما روزهای پررنگشو دیدی

یک مدت هم روزهای کمرنگشو ببین

من تصویر سهبا خانوم و عمه طهورا که دستخط هست میبینم تو پروفایلشون

ولی رابطمون در حد همون کامنت باشه بهتره

این حرفای تو بود مگه نه؟!

ولی حالا توی لاین اینجوری نیست...

میخوای منو اذیت کنی اینجوری...

خواسته ات را قورت بده!


در زندگی بسیار پیش می‌آید که خواستن‌هایتان را با اصرار، با التماس، با نگاه، با فروتنی مطرح کنید. خوب است. چه بشود چه نشود. تا می‌توانید نترسید و بخواهید.  چون شاید روزهایی پیش رو داشته باشید که خواستن‌هایتان را قورت دهید از ترس اینکه بخواهید و نشود. ترجیح می‌دهید معلق بمانید بین شدن و نشدن، و نخواهید که بشود. بس که خواستید پیش از آن و نشده. بس که دیگر از نشدن‌ها می‌ترسید.

پلان اول

بزن تار...


بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته

بزن تار و بزن تار

بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار

بزن تار و بزن تار

برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم

برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم

بزن تار ه همیشه با من و از من قدیمیتر

واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته

بزن تار و بزن تار

بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار

بزن تار و بزن تار

به راه عاشقی مردن

به خنجر دل سپر کردن

واسه هر کی آسون نیست

برای جاودان بودن

واسه عاشق دیگه راهی

به جز دل کندن از جون نیست

بزن تا بخونم 

همینو میتونم

برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم

برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم

بزن تار ه همیشه با من و از من قدیمیتر

واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته

بزن تار و بزن تار

بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار

بزن تار و بزن تار


+هرچه دورتر بروی

به دلتنگی ام 

نزدیک تری

شین-کاف♡♥

مرداب تو....

نمیشه با یادت،با اسمت جنگید

نمیشه با گذشته جنگید

اسم تو،یاد تو،گذشته ی کوتاه شیرین با تو شده مثل مرداب

هرچی بیشتر بهش فکر کنم بیشتر غرق میشم

اما دست خودم نیست

یه دفعه یه چیزی تو رو هل میده توی گذشته

مثل امشب که پیامهات توی لاین روی پست عمه طهورا خوندم

تا اسمتو می بینم کشیده میشم به سمتت

دروغ بزرگی هست که به دلم بگم فراموشت میکنم

فقط میتونم با نبودنت کنار بیام

فکر میکردم با کار جدید که سخت تر هست و خسته کننده میتونم راحت فراموش کنم

میتونم شبا راحت بخوابم از فرط خستگی

ولی امشب با وجود اینهمه خستگی توی تنم تا اسمتو دیدم خواب از سرم پرید

خدایا گمراهم نکن...


یا امام رضا روتو برنگردونی



یا امام رضا از رو ایوون طلا

بال و پر بده تا برم به کربلا


یا امام رضا درد ما رو میدونی

یا امام رضا روتو برنگردونی