...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

برادران یوسف

﴿ قَالُوا یَا أَبَانَا اِسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ ﴾


و آن هنگام که برادران یوسف از کرده­ی خویش پشیمان شدند، به نزد پدر آمده، طلب بخشش کردند که پدرجان! برای ما استغفار نما؛ ما خطا کاریم؛[1] اما من پدری را سراغ دارم که پیش از خواست ما برایمان استغفار می­کند.

پدر جان! می­دانم که چه­قدر دلت را شکستم؛ چه­قدر تنهایت گذاشتم؛ چه­قدر از یادت بردم و چه بی وفا فرزندی بودم برایت. به هرکسی فکر کردم جز به تو؛ به یاد هر کسی بودم جز تو و فراموش کردم که: «اَلقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ»[2]: «قلب حرم خداست و نباید کسی را جز او در آن راه داد.»

و فراموش کردم که: ﴿ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَینِ فی جَوفِهِ...﴾ [3]

و شنیدم که برای شیعیانت استغفار می­کردی که خداوندا! از تقصیر شیعیان ما بگذر که آنان به اتکاء محبّت و ولایت ما گناه می­کنند. خدایا! اگر گناهانشان در رابطه با توست، تو از آنان چشم پوشی کن که ما (از آن­ها) راضی شدیم ... .[4] و من باز حرمت­ات نگاه نداشت؛ اما پدرم! تنها یاورم! تو خود خوب می­دانی که من جز تو کسی را ندارم؛ اگر هر خطا و اشتباهی نمایم، باز هم فرزند تو ام!

فرزندی که به جرم و خطایش از خانه­ بیرون کرده باشند، شب هنگام راهی جز بازگشت به منزل پدر ندارد.[5]

من هم جز خانه­ی تو پناهگاهی ندارم و با هر خطا و اشتباهی دوباره باید به سوی تو بازآیم؛ اما...

خدایا! از تو می­خواهم که یاری­ام کنی تا قدرش بشناسم و حرمت­اش نگه­دارم و با نیّتی صادقانه به سویش گام بردارم و خود را در آغوش پر مهر و پدرانه­اش بیفکنم ... آمین!

 


[1]. یوسف(12): 97.

[2]. بحارالانوار 67: 25.

[3]. احزاب(33): 4: ﴿ خدا درون کسی دو قلب قرار نداده! ﴾

[4]. سید بن طاووس فرموده که سحرگاهی در سرداب مقدس سامرا صدای حضرت صاحب الامر علیه السلام را شنیدم که آن جناب می فرمود: ... (عبارات متن نقل به مضمون است)؛ نقل از کتاب شریف نجم الثاقب، باب هفتم، حکایت نوزدهم.

[5]. گاهی انسان به­واسطه­ی کثرت گناهان، قصور می­کند که من روسیاه اگر رو به امام عصر علیه السلام کنم و توبه نمایم، آن حضرت هیچ به من نظر نکند؛ حال آن که این مطلب خود از حیله­های شیطان است. انسان در هر حالی که باشد، خوبست به خانه­ی پدرش باز گردد و از او عذر خواهی بکند، و هیچ پدر مهربانی نیست که فرزند پشیمانش را به خانه راه ندهد!


منبع:سایت مناسبت ها

ربط

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا

وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴾


لغات، کلمات، واژگان!

گاهی وسیله­ی ارتباط؛ گاهی خطرناک­تر از سلاح های جنگی؛

گاهی ملعبه­ای بی­فایده و گاهی جرقه­ای در خلق ایده­ای بی­نظیر؛

دنیایی پررمز و راز که هر روز دریچه­ای به دنیایِ مفاهیمی تازه­تر می­گشاید؛

دریایی از معانی که مفاهیم بسیاری در بردارد!

شاید هر روز و هر لحظه از این کلمات، انواع و اقسام استفاده­ها را بکنیم؛ اما کم­تر شده که از دریای معانیشان جرعه­ای آب بنوشیم؛ گاهی ساده از کنارشان می­گذریم، غافل از آن­که در پس این سادگی، دنیایی از معانی نهفته است.

یکی از این کلمات که شاید در همین متن بارها  از آن استفاده کرده­ایم، کلمه­ی «ربط» است. از کلمه­ی ربط معانی بستن، گره زدن، محکم کردن، متصل شدن، پیوند زدن، مداومت و مواظبت کردن به دست می­آید.[1]

گویا این کلمه بار سنگینی را به دوش می­کشد و وظیفه دارد مفاهیم بزرگی را منتقل سازد.

بی­شک، بارها و بارها معنای ظریف این کلمه را چشیده و دیده­اید:

در پیوندی قلبی میان شما و مادرتان؛

در نگاه کبوتری که بر دهان جوجه­هایش غذا می­گذارد؛

در این دنیای ارتباطات؛

در سکوت پر تلاطمِ مرگ عزیزی، در میان هیاهوی گریه­ی بازماندگان؛

و در لابه­لای کلمات قرآن:

﴿ یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...[2]: ﴿ ای اهل ایمان صبر پیشه سازید و یک­دیگر را به صبر سفارش کنید و مرابطه نمایید...

ائمه علیهم­السلام، چه زیبا معانی ژرف این واژه را صرف می­کنند! مرابطه یعنی ایجاد پیوند، پیوند محبت، پیوند اطاعت با امام منتظَر. ای اهل ایمان! صبور باشید و هم­دیگر را به صبر سفارش کنید و در این غوغای غیبت، در پیوند با امام­زمانتان مداومت کنید و معانی ربط را صادق سازید؛ ریسمانِ ولایت را گره بزنید؛ محکم کنید؛ بر آن مداومت کنید و مواظبش باشید.

در این ولوله­ی آخرالزمان و حربه­های مختلف دین­گریزی و شب­های غفلت از مولا و در این سال­های سکوت که دین داری به مثال نگه داشتنِ آتش در کف دست است، خداوند برای اهل ایمانش یک رهنمود مهم گذاشته است:

مرابطه با امام منتظر!

و امروز، در عصر ِآشوب و غوغا که انسانِ با ایمان، به سرعت ِیک چشم بر هم زدن، ایمان از کَفَش می­رود،

یگانه طریق نجات این است:

مواظبت و مداومت در توسّل و توجّه به امام­عصر علیه­السلام!

مبادا که روزی و شبی بی­یاد ِآن حضرت بگذرد!

نکند لحظات عمرمان در فراق آن عزیز، سپری شود که شیطان مدام درصدد است تا رشته­ی مرابطه با امام زمان علیه­السلام را بگسلد.

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید                شاید که  نگاهی کند، آگاه  نباشید

 


 

[1]. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن (ذیل کلمه­ی ربط)

[2]. آل عمران(3): 200.

 

منبع:سایت مناسبت ها

آمدنم بهر چه بود؟

﴿ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ 


دوران کودکی­ ام را از زمانی به یاد می­آورم که 4 یا 5 سال

بیشتر نداشتم و با هم­سالانم مشغول تفریح و سرگرمی بودم.

برادر و خواهر بزرگ­ترم، همیشه خوش­حال از کلاس درس و مدرسه فارغ می­شدند و من نشاط درس و سرگرمی آموختن را در آن­ها می­دیدم و همین باعث می­شد تا دوست داشته باشم هر چه زودتر، خواندن و نوشتن را در مدرسه بیاموزم. از آن به بعد، سال ها برای من آرام سپری می شدند تا سرانجام با یک کیف و چند قلم و دفتر راهی کلاس درس شدم و تازه فهمیدم نشاط مدرسه با مشکلات تحصیل، عجین است؛ اما شوق درس خواندن تازه در من بیدار شده بود و من از این دشواری­ها خسته نمی­شدم. چند سالی گذشت؛ اما شاید به قدر چشم بر هم زدنی بود. من در آغازِ راهِ مقاطعِ بالاتر بودم و هر چه معلوماتِ بیش­تری فرا می­گرفتم، مشتاق­تر می­شدم.

از دوره­ی دبیرستان، دو سه سالی گذشته بود. من هم مثل دیگر هم­سن و سال­هایم، در فکر کنکور و امتحانی بودم که سرنوشت آینده­ی مرا تعیین می­کرد و تمام آموخته­هایم را به معرضِ آزمون می گذاشت. کنکور پلی بود که می­توانست مرا به هدفم یعنی دانشگاه برساند؛ به همین خاطر سخت کوشیدم و به آرزوی خود رسیدم.

راه زندگی در این سن و سال هموار به نظر می­رسید و من مثل دیگران، در فکرِ ادامه­ی تحصیل و کار و پیشرفت بودم؛ اما جز همین چند لغت نمی­توانستم هدفِ دیگری را برای آینده­ام متصوّر شوم. این­جا بود که کمی به فکر فرو رفتم:

آیا به­راستی هدف زندگی انسان تنها همین چند واژه است؟

درس کنکور، دانشگاه، ازدواج، کار و پیشرفت!

اگر به تمامی این مراحل دست یافتیم، دیگر هدفی نداریم؟!

مگر می­شود خداوند مخلوقی چنین اعجاب انگیز و جاودانه را تنها برای همین چند کلام ساده آفریده باشد؟!

بعد هم پیر و افسرده و . . .

در نهایت، زیر خروار­ها خاک مدفون و پوسیده می­شویم.

آیا به­راستی این است پایانِ زندگی؟

در این صورت، آیا خلقتِ انسان عبث و بیهوده نیست؟

این ها سؤالاتی است که ذهنِ هر جوانی را می­تواند آزار دهد. من نیز این گونه بودم؛ مدت­ها از بحران هویت رنج کشیدم تا این که به لطف خدا، جوابِ خود را در قرآن یافتم:

﴿ وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُونِ ﴾[1]

﴿ و جنیان و انسان­ها را نیافریدم؛ مگر برای بندگی.﴾

آری! «بندگی»، این است هدف والای زندگی.

و این معنا، گفتنی نیست؛ شنیدنی نیست؛ چشیدنی[2] است.

باید در طریقِ آن وارد شد و بر آن استقامت ورزید؛[3]

باید دعوتِ خدا و رسول را اجابت کرد

تا آنان ما را زنده کنند؛[4]

باید راه ِچشمه­ی حیات جُست تا به حیاتِ جاودانه رسید.[5]

و چشمه­ی حیات تنها یکی است؛ همان که روزهای جمعه او را مورد خطاب قرار داده، می­گوییم:

« سلام بر تو ای چشمه­ی حیات!»[6]

آری! باید در زندگی راهی به سوی مهدی علیه­السلام جُست

و زندگی را با نام و یاد و محبت او گره زد . . .

و آن­گاه، لذّت زندگی حقیقی را چشید.

 


[1]. ذاریات(51): 56.

[2]. امروزه، بشر آن چنان در تکنولوژی مادی پیشرفت کرده و آن قدر زرق و برق زندگیِ دنیوی او را مسحور کرده که به کلّی از هدفِ اصلیِ خلقتِ خود غافل شده؛ اما در این بین، چه بسیار فطرت­های بیداری که در عینِ برخورداری از بالاترین امکانات دنیوی، حیاتِ مادّی هیچ گاه آن­ها را ارضا نکرده و در پی مفهومِ عالیِ حیات بوده­اند؛ اما چه بسا که بعضی از این افراد در اثر گم کردنِ حقیقتِ عالی حیات، به دام یأس و افسردگی شدید و بی انگیزگی در زندگی افتاده­اند. براساس قرآن و روایات تنها راه نجات از چنگ یأس و دل مردگی وارد شدن در طریقِ بندگی خدا، معرفتِ او و محبت حجت خداست. درک لذّت حقیقی از حیاتِ انسانی تنها در سایه­ی محبّت و معرفت امام عصر علیه السّلام ممکن است.

البته درک لذّت این حیات معنوی، همانند درک مزه­ی طعام، گفتنی و شنیدنی نیست؛ چشیدنی است، با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود؛ باید دستوراتِ دین را همانگونه که در قرآن و روایات چهارده معصوم آمده عمل کرد؛ باید با عزم و اراده­ی جدّی در طریق محبّتِ امام زمان علیه السّلام وارد شد.

[3]جن(72): 16: ﴿ وَ اَلَّوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَاَسْقَیناهُم ماءً غَدَقاً ﴾:﴿ و اگر بر طریقه­ی ایمان، استقامت بورزند، هر آینه از آب کثیر، سیرابشان می سازیم. ﴾ در روایت معنی این آیه چنین آمده است:« اگر ایشان بر ولایت اهل بیت علیهم السلام پایدار بمانند، هر آینه به ایشان علمِ بسیاری عطا می­کنیم که از ائمّه علیهم السلام فرا گیرند.» مجمع البیان 5: 372. آری! این علم است که انسان را حیاتِ حقیقی می بخشد.

[4]. انفال(8): 24: ﴿ یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُمْ... ﴾

ای خدا! چه می شد این حقیقت باورمان می شد که هدف از آمدن ما به دنیا، خور و خواب و خشم و شهوت نیست؟! ای کاش می فهمیدیم که ما برای یک حیاتِ طیّبه و یک زندگی والاتر خلق شده ایم! آن گاه شاید تا این اندازه در گل و لای دنیا غوطه ور نمی­شدیم! و ای کاش دعوتِ تو را اجابت می کردیم تا تو و رسولت ما را زنده کنید!

[5]. مضمون یک روایت است؛ راوی می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من حاضر نیستم محبّت شما را با دنیا عوض کنم... حضرت فرمودند:« بد مقایسه ای کردی! دنیا جز ین است که شکمت را سیر کند و عورتت را بپوشاند؛ اما محبت ما به تو حیات ابدی می دهد.»

[6].« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ الحَیاةِ»؛ مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه.

 

منبع:سایت مناسبت ها

سیلی خورِ امواجم...‏

نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را
که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را

ملائک با نگاه یأس بر ما سجده میکردند  
ملائک راست میگفتند اما ساختی ما را

که باور میکند با اینکه از آغاز میدیدی  
که منکر میشویم آخر خودت را، ساختی ما را

به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تنگ تقدیریم  
تو خود بازیچۀ اهل تماشا ساختی ما را

به جای شکر گاهی صخره ها در گریه میگویند  
"
چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟"

دلِ آزردگانت را به دام آتش افکندی  
به خاکستر نشاندی سوختی تا ساختی ما را!

فاضل نظری

Pic & Poem



راضیم به رضای تو

مشتاق دوست هستیم؟


در روایت زیبایی است که حضرت عزرائیل (علیه السلام)بر ابراهیم خلیل الله وارد شد . حضرت ابراهیم(علیه السلام) وقتی او را دید پرسیدآیا تو الان من را دعوت می کنی که به اختیار آن طرف بیایم، یا زمان اختیار گذشته و خواهی نخواهی باید بروم؟

حضرت عزرائیل )علیه السلام) گفتند نه به اختیار خود شما است که بیایید یا نیایید. حضرت ابراهیم چیزی گفت که حضرت عزرائیل را به فکر وادار کرد : خدا دوست و خلیل من است،آیا دیده ای که یک دوست مرگ را به دوست خود هدیه بدهد؟

حضرت عزرائیل درمانده شد

از خداوند متعال خطاب به حضرت عزرائیل رسید که به او بگو

 آیا دیده ای که دوستی از دیدار دوست خود بدش بیاید؟

تو به طرف دوست خود می آیی و دوست مشتاق دیدن توست.


اینکه بخوایم به مرگ با این دید نگاه کنیم بستگی داره به میزان علاقه ی ما به خدا.

اینکه چقدر مشتاق هستیم نزدش بریم.

یه چیز دیگه هم واسم جالب بود یکی دیگه از دوستان هم نوشته بودند

کسیکه عاشق باشد از سوختن دم نمی زند حتی اگر آتش برایش گلستان نشود

نمیدونم چرا با خوندن این جمله یاد این قسمت حرفای آیت الله بهجت افتادم

از خدا بخواهیم که برساند صاحب کار را،با او باشیم حالا اگر رسوند که رسوند اگر هم نرسوند از او دور نشویم او می داند او می بیند

همراه بودن با کسیکه از دیده ما غایب هست سخته 

شاید به زمان ایشون نرسیم ولی خب اگه ولایت امام غایب رو قبول داشته باشیم در کنارش باشیم درصورتی که به زمان ظهور هم نرسیم باز چیزی رو  از دست ندادیم

 

پ.ن

تا همین الان که این پست رو گذاشتم نمیخواستم چیزی بنویسم چون اهل نوشتن نیستم اما وقتی اومدم وبلاگ سهبای  عزیز و لینک ها رو خوندم دیدم دوستان حرف سهبا را با جان و دل قبول کردند.

و هرکدوم یه مطلب گذاشته بودند از نگاه خودشون 

باور کن سهبا هنوزم نوشتن برام سخته اما خب تا دوست که باشد و چه خواهد؟ 



گناه کوچک هم کوچک نشمار


حجت‌الاسلام علی بهجت افزود: بنده پس از رحلت پدرم متوجه خیلی از این قضایا شدم. در روز دوم ختم پدرم یکی از علما که الآن فوت کرده و پسر مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی بود، به من اشاره کرد که نزدیکش بروم. ایشان روی ویلچری نشسته بود و کنار گوش من گفت: من 60 سال پیش در نجف که بودم، آقای قوچانی که با پدر شما نزدیک بود و از اسرار او اطلاع داشت و ارتباط خوبی با استاد آیت الله بهجت نیز داشت، به من چیزی گفت.

وی ادامه داد: او گفت سر اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسی‌هایش ممتاز شد، یک چیز بود و آن این بود که آقای بهجت از کودکی و سالها قبل از بلوغ خود در اثر عبادت، چشمش معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد. لذا دوران کودکی را با پاکی گذراند و بعد از دوران کودکی هم همین طور گذشت.گناه او را سنگین و چرک و آلوده نکرد. در مدارج ترقی که دیگران باید پله پله بالا بروند، ایشان چون پاک و سبک بود پرواز می‌کرد.

بهجت ادامه داد: پدرم هم در صحبت‌هایش داشت که گناه را کوچکش را هم نباید کوچک بشماری. همیشه می‌گفت اگر در بالاترین حد ترقی باشی و ببینی کودکی آجری جلوی پای نابینایی می‌گذارد تا او زمین بخورد و کودک بخندد و تو فقط یک لبخند زدی، همین کافی است تا تو را با مغز از آن بالا به پایین اندازد.

وی تأکید کرد: این صحبت پسر آقای سید جمال گلپایگانی خیلی به ما کمک کرد و اطلاعات ما را به هم دوخت و وصل کرد. من همیشه طلب مغفرت برای ایشان می‌کنم. بنده بارها از پدرم شنیده بودم و خیلی دیگر از شاگردان ایشان نیز شنیده بودند که پدرم می‌گفت کسی را می‌شناسم که خداوند توفیق معصیت از کودکی به او نداد. هربار معصیت پیش می‌آمد، خداوند یک طور منصرفش می‌کرد.

بخشی از گفتگوی فرزند آیت الله بهجت در سالروز ارتحال آن بزرگوار

دلتنگم

کاش شما هم منو همونجور ببینید که مردم این کره ی خاکی می بینند

کاش در نظر شما هم همون آدم خوبی باشم که اطرافیان میگن

خودم میدونم خیلی راه دارم تا رسیدن به شما

ولی ناامید نیستم از مهربونی و لطف شما

 

ولی کاش کسی اینجوری بهم نگه

از اینکه اونا منو خوب می بینند ولی نیستم جلوی شما شرم دارم



امروز حسابی شرمنده  ی امام علی نقی علیه السلام شدم

شرمنده که امروز دستم خالی بود

 

المؤمن کَیِّس

المؤمن کَیِّس «آدم مؤمن، رِند است» و آدم رِند و زرنگ آن کسى است که از بهترین فرصتها، بهترین نتیجه‏ها را مى‏گیرد؛ این را مى‏گویند آدم رند و زرنگ. اگر قرار است انسان زرنگ باشد، زرنگ در امر آخرتش باشد.  آدم رند و زرنگ به آن آدمى مى‏گویند که خودش را- آقا!- معطّل دیگران نکند. این مى‏شود آدم زرنگ. معطّل دیگران: زید چطور است، من هم اینجور باشم؛ پا به پاى او بخواهم بیایم. نه، آقا جان! دیگران حساب و کتابى براى خودشان دارند، ما براى خودمان حساب و کتابى داریم. هر کسى براى خودش حساب و کتاب خاصّی دارد معطّل بقیّه بخواهیم بشویم قافیه را باختیم؛ قافیه را از دست دادیم. پس به دنبال این بگردیم چه کارى انجام بدهیم که بیشتر بتوانیم استفاده بکنیم.

حضرت آیة الله طهرانی

روایت ملکه داعی

از پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله وسلّم روایت شده است که فرموده اند : انَ الله تَعَالى نَصَبَ فىِ السَّمَاءِ السابِعَة مَلِکَاً یُقالُ لَهُ الدّاعى «خداوند متعال در آسمان هفتم  ( آسمان هفتم یک مسألۀ عجیبى است، نمى‏فرماید در آسمان اوّل یا دوّم یا سوم یا چهارم، مى‏فرماید در آسمان هفتم که آن مقام تجلیّات ذاتی است ) خداوند مَلکى را در آنجا قرار داده است که به او داعى مى‏گویند (یعنى کسى که  افراد را مى‏خواند، صدا مى‏زند) فَإذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ یُنادى ذلِکَ الْمَلِکُ کُلَّ لَیْلَة مِنْهُ إلِىَ الصَّباحِ «چون ماه رجب داخل مى‏شود این مَلَک هر شب تا صبح صدایش بلند است» طوبى لِذّاکِرین، طوبى لِطّائعین «خوشا به حال آن کسانى که در حال ذکر هستند، خوشا به حال آن کسانى که در حال اطاعتند» سپس ملک می گوید: یَقُولُ اللَهُ تَعالى- أنَا جَلیسُ مَن جَالَسنى«خداوند متعال می فرماید من همنشین کسى هستم که خود را با من همنشین کند» وَ مُطیعُ مَنْ أطاعَنى «من اطاعت کسى را مى‏کنم که او اطاعت مرا بکند» توجه کنید! خداوند متعال می فرماید: من اطاعت مى‏کنم وَ غافِرَ مَنِ اسْتَغْفَرنَى«و مى‏بخشم کسى که از من طلب بخشش کند» الشَّهرُ شَهْرى «این ماه، ماه من است» وَ الْعَبْدُ عَبْدى «این بندگان همه بندگان من هستند» وَ الرَّحْمَة رَحْمَتى «رحمت هم اختصاص به من دارد» فَمَنْ دَعَانى فى هذا الشَّهْرُ أجَبْتُهُ«کسى که مرا در این ماه بخواند او را اجابت مى‏کنم» وَ مَنْ سَئَلَنى اعْطَیْتُهُ«کسى که از من بخواهد به او مى‏دهم» وَ مَن اسْتَهْدانى هَدَیْتُهُ به این عبارت خیلى توجّه کنید «کسى که در این ماه از من طلب هدایت کند من او را هدایتش مى‏کنم» یعنى تمام جملاتى که در اینجا هست یک طرف، این یک فقره در اینجا یک طرف! ما در این ماه باید از خدا بخواهیم که خدا ما را هدایت کند، هدایت کردن یعنى موانع را از جلوى راه برداشتن، راه خود را مستقیم کردن و از خطرات حفظ کردن. وَجَعَلْتُ هذَا الشَّهِرُحَبْلًا بَینْى وَ بَیْنَ عِبَادى «من این ماه را ریسمان بین خودم و بین بندگانم قرار دادم» فَمَنِ اعْتَصَمَ بى وَصَلَ إلىَّ «هر کسى که به این ریسمان چنگ بزند به من مى‏رسد»


پ.ن

از فضایل ماه رجب گفتن در حد و توان کسی نیست

فقط از خدا میخوام این سعادت رو به همه ی دوستداران خودش عطا کنه که این ماه رو از دست ندهند

این مطلب از یه قسمت از ایمیل یکی از دوستان بزرگوار هست ازشون اجازه گرفتم که این مطلب رو بذارم ولی خب تا الان جوابی نگرفتم ولی امیدوارم راضی باشند چون امشب اول ماه رجب هست حیفم اومد این مطلب رو نذارم

راستی ولادت امام محدباقر علیه السلام هست.تبریک ویژه به خاطر این مناسبت


شب جمعه هم فراموش نشه،لیله الرغائب هست و بزرگترین آرزوی هر شیعه ظهور امام زمان علیه السلام هست

اللهم عجل لولیک الفرج 

سر یقین

وقتی یقین داری که می رسی،رفتن همچون رسیدن است

وقتی یقین داری که خواسته ات را خواهی گرفت،خواستن همان گرفتن است

وقتی یقین داری که خواهی یافت،جستجو کردین همان یافتن است

وقتی یقین داری که خواهی دید،چشم دوختن همان دیدن است

وقتی یقین داری فرج حتمی است،انتظار فرج همان فرج است

 

وقتی پای یقین به میان می آید،فاصله ها از میان می رود و وصل انجام می پذیرد

پس هرچه هست،در «سر یقین» است و یقین میوه ی درخت «معرفت»

... و این همان است که مولایمان امام جواد علیه السلام می فرماید:

«برترین اعمال ما انتظار فرج است و هرکس این را بشناسد،خداوند به همین انتظار،برای او فرج عطا می فرماید»

پیغمبر بزرگ ما نیز-که درود خدا بر او و خاندانش باد!-فرمود:

«والاترین مردمان از نظر یقین،قومی اند در آخرالزمان که پیامبر خود را درک نکرده اندو حجت خدا از دیدگانشان نهان است؛اما آنها به مرکب سیاه روی کاغذ سفید ایمان آورده اند

 

 

به عدالت

به آزادی

به مهربانی

به خوبی

به ظهور

 

... آیا یقین داریم؟


برگرفته از کتاب مهربان ترین پدر