...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

چقدر بهش اعتقاد داری؟!



آیات و نشانه های خدا کم نیست،فقط یه خورده باید چشماتو باز کنی.چشم دلت رو باز کن.خدا تنهات نمیذاره

صفحه ی کلوب،یا فیس بوک همیشه جمله های عاشقانه نداره،بعضی وقتا مثل این کتیبه...


آتشی نمى سوزاند ( ابراهیم ) را

و دریایى غرق نمی کند ( موسى ) را

کودکی مادرش او را به دست هاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
...
... دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ، عاقبت بر تخت ملک می نشیند


از این " قِصَص " قرآنى بیاموزیم:

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
پس
به "تدبیرش" اعتماد کن
به "حکمتش" دل بسپار
و به سمت او قدمی بردار

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را تماشا کنی .


نکته:باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد،گاهی بهشت تنها در دل آتش فراهم است

نظرات 37 + ارسال نظر
ری را دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 17:18

سلام. آره خوندمش ولی دیگه کار من محتاج یک معجزه است نه پند و اندرز...!!
داستان من برعکس شده همه میخوان خیر برسونن اما تبدیل به شر میشه! درین باره داستانی یا عبرتی به ذهنتون میرسه؟

عاشق یک لحظه نگاهت دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 19:11 http://rahmat14.blogfa.com

قاصدک بیا کنارم / لحظه ی پاکِ اذونه

بیا آیتی بخونیم / ببریم داخل خونه

بیا حالا که خدامون / درا رو وا کرده الان

بیا تا دست به دعا شیم / قبول شه به حق قرآن

خدایا ...دلم گرفته / چرا... حوصله ندارم؟

من بیام سرم رو امشب... ؟ / رویِ شونه هات بزارم.؟

خدایا بحق قرآن / تو مواظب دلا باش .

راه هایی که اشتباهه / خودِ تو نشون بدی کاش

خدا ...؟ باز با دست خالی / اومدم شرمنده باشم

من گدایِ خانه زادم / نمیشه ...برنده باشم

خدایا میخوام که با تو / بمونم تا آخرِ راه

با این بالهایِ شکستم / نمونم...؟ تویِ جاده ها

خدا....محکمم نگهدار / تا رها نشم دوباره

کاشکی... هیچ کسی ندونه / افتادن.... چه دردی داره

مهربون ِروز تنگم / مرحمِ زخما و دردم

من به مهربونیِ تو / دوباره بازم میخندم

تو ...همیشه مهربونی / واسه ی همه همین باش

کاشکی ...قدرتو بدونم / کاش فراموشم نشه ...کاش.

جواد سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 04:07 http://www.91onlygod.blogfa.com

قسمتی از وصیت نامه سردار شهید شوشتری:

دیروز از هر چه بود گذشتیم امروز از هر چه بودیم گذشتیم!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان میدادواینجا ایمانمان بو میدهد!

آنجا درب اطاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید!

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم...

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم...

"آمین"

رها سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 08:36 http://idea90.blogsky.com

سلام دوست خوبم
باید دعا کنیم که خداوند مارو به مقام رضا برساند .فقط قبلش صبری بدهد که بر سختیهای امتحان فائق شویم وایمانی که دلمان در مقابل وسوسه ها نلرزد.
آمین

سلام رهای عزیز
ممنون از دعای قشنگت
آمین

هادی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:48

به تدبیرش اعتمادکن...به حکمتش دل بسبار...یک قدم بردار..
خدا خیرتان دهد..همه حرف در همین جاست..که نمیتواند اعتماد کند..نمیتواند دل بسبارد..و در نتیجه قدم برنمیدارد..
ولی ایکاش میتوانست..ایکاش دنیای جدید اینقدر اورا دور نکرده بود..
بخدایی خودش قسم که مساله خیلی واضح است اما چه کنیم که بهمان اندازه وضوحش غریب است..غریب..و ما ادمها هم که بی اندازه دهن بین..
فقط جمعیتهای ظاهری را..فقط زرق و برقهارا..فقط سروصداها را....میبینیم!!
اه که چقدر رنج کشیده اند مردان خدا از تنهایی..
خیال نکنیم رجبعلی خیاط..سید هاشم حداد..علامه..درزمان خود برو بیایی داشته اند.. نه بلکه گاه برخی از اینها تکفیر هم میشدند.....
و ما میخواهیم در این را غباری هم برما ننشیند..
نمیشود
والله نمیشود....
............................
التماس دعا

کاش میشد به همین راحتی که این جملات رو می نویسم ایمانم هم قوی بشه
با اینکه سخته ولی ممکنه

هادی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:54

سلام
سلام یادم رفت!
از بس جالب بود..
حرف دلم بود...
ایمان نداریم..نداریم...مشکل اینجاست..
این شعر شیخ محمود شبستری خیلی بدلم چسبیده..
به باطن قلب تو چون هست کافر
مشو راضی بدین اسلام ظاهر
زنو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان!!
.........................
چه کنیم که در این دوره زمانه تازه برای همان اسلام ظاهرش هم باید کلی دلیل بیاوری..
شاید هم مشکل مال همینست که چون مسلمان واقعی نشده ایم و لذت و اثرش را نچشیده ایم به این همه دلیل نیاز داریم و اخرش هم قانع نمیشویم!!!!

سلام بزرگوار
خب دیگه آخرالزمانه
بعضی وقتا از این اوضاع و احوال دلم میگیره اما وقتی یادم میفته لحظه ی ظهور نزدیکه دلم محکم میشه

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:05 http://sara@.com

یک روایت بسیار تکان‌دهنده

وقتی روز قیامت برپا می‌‌شود، به آنان که در راه خدا به شهادت رسیده‌اند، خطاب می‌‌رسد که وارد بهشت شوید، وقتی از در بهشت وارد می‌‌شوند، می‌‌بینند که جمعی جلوتر از آنها وارد بهشت شده‌اند و بر صدر مجلس بهشت نشسته‌اند. شهیدان به درگاه خدا عرض می‌‌کنند: پروردگارا! ما جان را نثار پیشگاه تو کردیم و بر اثر این کار فرزندان‌مان یتیم و همسران‌مان بیوه شده‌اند و از درگاهت سوال داریم،علت چیست که این عده قبل از ما وارد بهشت شده‌اند و بر جایگاه بالا و صدر بهشت مسکن گزیده‌اند؟ از طرف خداوند مهربان و کریم به آنان خطاب می‌‌شود که اینها مستمندان و گرفتاران امت محمد (ص) هستند.

شما در همه عمر یک بار به تیغ جفای کفار گرفتار شده‌اید و به شهادت نائل شدید ولی اینها روزی صد بار با تیغ بلا و تیر امتحان بلا شربت شهادت را می‌‌نوشیدند و در عین حال صبر را پیشه می‌کردند و می‌‌گفتند: «و اصبر علی ما اصابک» و آیات صبر را زمزمه می‌‌کردند و دائما می‌‌گفتند:« بسم‌ا... الرحمن الرحیم والعصر ان الانسان لفی خسر...» در نتیجه درجه شهادت شما به درجه صبر آنها نمی‌‌رسد.

(سفینة البحار – ج 2)

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:07

سلام.
این هم پاسخی بر بی پاسخ ماندگان!

سالها دل طلب جام جم ار ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تآیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست
وندران آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بتو کی داد حکیم
گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
اینهمه شعبده ی خویش که میکرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدش ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله ی زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا میکرد

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:13

چه جالب ! زمانی که داشتم کامنت رو تایید می کردم کسی کامنتی رو تایید کرد که پاسخی بر همه دردهام بود...دیروز کلمه گرفتار رو در قرآن جستجو می کردم و به نتایج جالبی رسیدم ولی این کامنت آقا روح الله خیلی بهم چسبید...نه به خاطر وعده بهشت...به این خاطر که هنوز با این همه بلا که تو زندگی هر روزم میبینم بازم میتونه به دیدارش امیدوار باشم...ازتون خیلی ممنونم...

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:22

راستش تو این اوضاع نابسامان کاری مجبورم برای کار برم عسلویه تازه اگر اونم جور بشه تا بتونم زندگیمو نجات بدم ...(فکر کن ماه رمضون تو اون گرما ...ایشا الله که خودش توانشو میده) فکر کن ماهی فقط چند روز میتونی خانوادتو ببینی...گرفتاریهای من هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه...
خانم راضی نبود بهش گفتم خوش بحال اونا که میرفتن جنگ حداقل همه به اندازه یه رزمنده ازش توقع داشتن اما من بی کس و غریب چطور توقعات همه رو برآورده کنم
خلاصه اینکه حرف آقا روح الله واقعا به دلم نشست..
یا حق.

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:35 http://sara@.com

سلام زهرا جان

سلام
کاش آدرستون رو درست می نوشتید
من که نشونی از شما ندارم
چه جوری بشناسمتون؟

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:55 http://sara@.com

سلام بر ری را دل با صفاتون همیشه شاد منم ممنونم از شما

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:14 http://sara@.com

سالروز ولادت با سعادت حضرت علی اکبر علیه السلام بر تمام شیعیان تهنیت باد

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:17 http://sara@.com

یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی

یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی


می کنی در آسمان قلب مجنونم خدایی

می کنی در آسمان قلب مجنونم خدایی

یا اباصالح

یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی

می کنی در آسمان قلب مجنونم خدایی

ارباب دلم، مهتاب دلم، عکس روی تو در باغ دلم

یا مولا یا اباصالح، یا مولا یا اباصالح

یا مولا یا اباصالح، یا مولا یا اباصالح

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:19 http://sara@.com

مهربونی کن ...مولا جان برگرد
سرپناهی کن ... دستاتو ای مرد
اگه برگردی به پات میمیرم
مولا جان از تو ... نفس میگیرم
فدای اسمت ... یوسف زهرا
دلامون تنگه ... براتو مولا
عزیز زهرا...امید آخر... عزیز و سرور...پس کی میای

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:36 http://darodivar.blogsky.com

دیگران از انتظارت گفتند و من از هدیه دادن های بی انتظارت... من که عیدیمو گرفتم! انگاری بی نوبت بهت نون بدن! تلفنم زنگ زد و کارم تو عسلویه درست شده ...

به سلامتی
تبریک میگم،خیلی خوشحال شدم

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:54 http://sara@.com

خدارو شکر ری را خوشحال شدم

دریا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:54 http://azjensebaran.blogsky.com

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا / زمانیکه هراس مرگ میدزد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید / کنارت هستم ای تنها
خیلی زیبا بود....واقعا درسته....
موفق باشید

ممنون عزیزم

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:19 http://darodivar.blogsky.com

ممنون از دوستان ...
یه خبر خوش بهم رسید که فکر می کنم نتیجه یه معامله با خدا بود...اگر دوستان حوصله داشته باشن یه داستان واقعی بگم...برا خودم هم جالب بود هم عبرت انگیز...

منتظر هستیم

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:25 http://sara@.com

منظورم آدرس وبلاگ یا وب هست

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:31 http://darodivar.blogsky.com

در شرکتی که تا دیروز کار میکردم من یه جورایی قائم مقام مدیر عامل بودم (البته باید بگم که زیاد نمی شناختمش)
بهم یه برگه استخدامی پرشده دادند که مال یه خانم بود به اسم فاطمه و قرار شد که باهاش مصاحبه کنم و در صورت تایید جذبش کنم...
وقتی اومد داخل بنده خدا گفت جلو در شرکت پام پیچ خورده منم گفتم مثل اینکه خوش یمن نبوده براتون!
دیروز تا ظهر مصاحبه انجام شد و منم با کلیت توانمندیهاش کنار اومدم و بهش صادقانه وضعیت شرکت رو گفتم و گفتم اگر اینجا چک یا سفته ازت خواستن یکمی درنگ کن تا یک ماه تا اینجا رو بشناسی من خودمم کمتر از یه ماهه اومدم...
البته از دید حرفه ای من باید یه جور دیگه عمل میکردم ولی وجدانم اجازه نداده هیچ وقت از دیگران برای خودم پله بسازم.

کاش همه وجدان بیدار داشتند
ادامه اش؟!

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:36 http://darodivar.blogsky.com

آخرش بهش گفتم اگر در هر وضعیتی نظرتون عوض شد برای نیومدن به من اطلاع بدین تا به فکر نیرو باشم...
هنوز یه ساعتی از رفتنش نگذشته بود که دیگم تلفن داخلیم صدا میده...
با صدای لرزان خودش بود که میگفت به خدا من می خواستم بیام براتون کار کنم اما مدیر عاملتون رو گوشیمزنگ زده و درخواستهای بی شرمانه و ... (بوغ) ازم کرده ...داشتم منفجر میشدم ...گفت لطفا فرمی رو که پر کردم ازونجا بردارین...گفت شما آقایین و فرقی نمی کنه که کجا کار کنین...گفتم من برام مهمه که نون کجا رو می برم خونه ...ازتون ممنونم که اطلاع دادین ..من فرمتونو امحا می کنم و همین الان ازینجا میرم

خدا هیچ وقت کسی رو بی جواب نمیذاره...

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:46 http://darodivar.blogsky.com

به پادوی مدیر عامل گفتم من رفتم دیگم بر نمی گردم و بهش بگو خیلی نامردی و دیگه بهم زنگ نزنه...
اومدم خونه زنگ زدم به خانمم که در محل کارش بود و شماره طرفو دادم بهش گفتم نصیحتش کنه که هیچ وقت شماره خودشو به جایی نده و مال همسرشو بده و دعوتش کنه که بره پیشش کار کنه....

شب که شد من شده بودم یه بیکار و خانم با خنده می گفت مومن خدا...!!!

قرار بود یه دوستی یه کار تو عسلویه برام پیدا کنه ولی ازش خبری نبود...

امروز به خانمم گفتم که می خوام بیای بشینی تو خونه ...بهر صورت راضی شد و رفت به مدیرش گفت...

حالا که خبر عسلویه اومده خانمم میگه انگار یه نیرویی منو برد برای استعفا دادن....حالا چرا صدات خوشحال نیست گفتم من با خدای خودم یه حساب کتابای دارم که زیاد شادمانی نمی کنم...
آخه حقوق پیشنهادی دو برابر مجموع حقوق خودم و خانمم در کارقبلیمونه...

عبرتی که گرفتم یه حدیث بود از حضرت زهرا (س) که تو وبم نوشتم و دومی اینه که اگر خانم ها ناچار به کار شدین حجاب یادتون نره ...قلبهای بیمار زیادن..یکیش خود من...میگن سرزنش گناهکار درست نیست...پس انگشت سرزنشو به خودم گرفتم.
تمام.

داستان رو که خوندم یاد این آیه افتادم

و من یتق الله یجعل له مخرجاً * و یرزقه من حیث لایحتسب

ری را سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:56 http://darodivar.blogsky.com

البته این داستان که اینقدر ساده نشسته روی صفحه نیست...کلی حرف و حدیث و استرس و غر شنیدن اطرافیانو ...و غیره بهش اضافه بود که من گوشم چون ازین حرفا پره دیگه حذفشون کردم!!!
البته خیلی از افرادی که مومن هم بودند میگفتن باید مصلحت زندگیتو نگاه میکردی...چه کنم که ذاتا با مصلحت اندیشی میونه خوبی ندارم!

آره خب،هیچ چیز به همین سادگی نیست

عاشق خدا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 22:23 http://tartileghoran.blogfa.com/

سلام.میلاد مولایمان حضرت صاحب الزمان (عج) را به شما تبریک میگم.برای ختم صلوات در شب جمعه هدیه به امام زمان (عج) منتظرتون هستم.ما را از دعای خیر خود فرآموش نکنید.التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
ممنون،بر شما هم مبارک
و ممنون از دعوتتون

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:32 http://sara@.com

خدایا هرچی شما بخواهید

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد :

من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم .

خطاب اومد :

برو تو صحرا .

اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست .

حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه .

حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خـداوند میـفرماید

از خوبان ماست .

از جبرئیل پرسید .

جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی براو نازل میکند ببین او چـی کار

میکنه .

بلـیه ای نـازل شد که آن مـرد در یک لحـظـه هر دو چـشمـش رو از دست

داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش .

گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می

داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست

دارم .

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده .

رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه .

میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهـت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود :

چرا ؟ گفت :

آنچه مولای من برای من اختیـار کرده بـیشتر دوسـت دارم تا آنچــه را که

خودم برای خودم بخواهم .

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:35 http://sara@.com

زهرا خانم مهربون فکرکردمبه پستتون بخوره

درسته فضای مجازی هست و به کار بردن این کلمات دردی نداره،اما جز دوستان خودم به کسی اجازه نمیدم از این کلمات استفاده کنند.
حالا مهربونی من از کجا برای شما ثابت شده که اینجور نوشتید؟اطلاعاتتون درست نیست

روح الله سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:37 http://sara@.com

وب ووبلاگم بعدا بهتون میدم

ممنون میشم

نرگس چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:23 http://sara@.com

زهرا جان من دخترم ناراحت نباشید

مهم نیست!
مهم هویت شماست که معلوم نیست...
شما نرگس هستی یا روح الله یا سارا؟

نرگس چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:28

از طرز بیانتون معلومه مهربونی

آهان!
بازم میگم اشتباه می کنید

نرگس چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:30

فرقی نمیکنه کی باشم فقط بدونید دخترم از وبلاگتون خوشم اومده فکر میکنم همه اش حرفهای دلمه خیلی به ادم ارامش میده

چرا اولش به اسم روح الله اومدین که ری را هم فکر کردن آقا هستید؟
مطالب وبلاگ هم که حرفای من نیست،کپی حرف دوستان دیگه هست که به خودم آرامش میده

نرگس چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:32 http://sara@.com

هویتم هم معلوم میشه شکسته نفسی میکنید من حرف دلمو زدم

کاش زودتر هویتتون معلوم بشه
شکسته نفسی نبود،ولی دلم نمیخواد دیگه کسی اینجوری بهم بگه
به کلمه ی مهربون آلرژی پیدا کردم

نرگس چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:34 http://sara@.com

من مرخص بشم دیرم شده شب خوش

شبتون بخیر

ری را چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 07:20 http://darodivar.blogsky.com

سلام.
یه شب من نت نبودم چه خبر شده اینجا!!!
اجازه هست منم یه حرفی بزنم؟!
نه حرفای ...رو تایید می کنم نه حرفای زهرا (البته دلیل دارم که از عنوان خانم یا آقا در کنار اسم ها استفاده نمی کنم)

اینجا دنیای مجازیه یعنی محل تلاقی ذهنیات و تفکرات و تصورات... فکر نمی کنم در برخی بحث ها اصلا لازم باشه جنسیت آدم ها رو وارد کنیم چون تجربه ای از دنیای واقعی است...

من نام تو نتم ری را است که نام دختر است و خودم مرد هستم ... به لحاظ نحوه تفکر وقتی تست از خودم گرفتم دیدم از دو نیکره مغزم به طور مساوی در تصمیم گیری ها استفاده می کنم که میشه گفت دنیا رو ۵۰ درصد مثل آقایون و ۵۰ درصد مثله خانومها هستم... خوب اگر این تجربه رو ببریم تو دنیای واقعی به چه میدونم شاید یک دو جنسی برسیم!!! که کاملا غلطه و در حالی که من یه مرد سیبیل کلفتم!!!
اینا رو ازین جهت گفتم که لزوما ادبیات نت و دنیای واقعی مثل همدیگه نیست...
یه بنده خدایی برام کامنت میذاشت که هر چقدر به زیرکی خود فشار وارد کردم نتونستم تشخیص بدم نویسنده چه جنسیتی داره ...آخرشم بیخیال شدم با خودم گفتم اونم یه بنده خداست که به مسائل معنوی علاقمنده. همین.

سلام
میدونید واسم مهم نبود که با چه اسمی با چه ادبیاتی برام کامنت میذارن،اما یه سری اتفاقات افتاده که الان حساس شدم.

عاشق یک لحظه نگاهت چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 09:05 http://rahmat14.blogfa.com

فرض کن حضرت مهدی (عج) به تو ظاهر گردد
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری ؟؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت
داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند ؟
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری !؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران !
میتوان گفت تورا شیعه اثنا عشری؟!؟

سرخ تر دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 07:23

سلام
چه نکته ی زیبایی
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد،گاهی بهشت تنها در دل آتش فراهم است...

...........
ممنونم

سرخ تر دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 07:24

شما تو سایت کلوب دات کام هم آیدی دارید
از مطلب بالا که اشاره کردید کلوب و کتیبه و ... ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.