...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

کاش



کاش

امشب خداوند امن یجیب هایت را پاسخ دهد

کاش

برای دل خودت بیایی...

نظرات 23 + ارسال نظر
ری را چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 11:51 http://darodivar.blogsky.com

چه تصویر زیبایی... آدم یاد آسمون دلش میوفته
بی ربط نوشت: گاهی وقتا تجربیات گذشته باعث بدبینی های آینده میشن...به قول حکیمی تجربه نامی است که انسان بر اشتباهات خود می گذارد.

بی ربط هم نبود انگار...
کاش تجربه ها از اشتباهات به دست نمیومد

هادی چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 12:18

میلاد امام زمان علیه السلام رو بیهتون تبریک میگم..

ری را چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 12:31 http://darodivar.blogsky.com

عید شما هم مبارک.

چه قدر بد که حرفهای تلخ دیگران به یادتون می مونه...!!!

ری را چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 12:57 http://darodivar.blogsky.com

مسیح و مهدی منجیان آخر زمان...

امیدوارم که در دین مهدی همچون دین عیسی شخصیتهای خیالی همچون بابانوئل متولد نشه!

و امیدوارم تکرار تاریخ در سالها بعد رویدادی مثل عید پاک مسیحیان که روز مصلوب شدن مسیح است و بزرگترین عید مسیحیان است برای مهدی ما رقم نزند...

نمی دانم حال دگر چه دعایی از برایت کنم مهدی جان...
هرچه صلاح است و خیر است که خود با خدای خود می دانید همان اتفاق بیوفتد...
یا حق.

رامین چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 15:42 http://alipour-computer.blogfa.com/

سلام
انشاالله به زودی عید رو با خود آقا جشن بگیریم
عید بزرگ منتظران بر شما مبارک باد

سلام
انشاءالله
و ممنون

محب امام زمان چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 17:54 http://mohebezaman.blogfa.com

هو الرئوف

سلام

عید شما مبارک

ان شاالله امشب شب ظهور آقامون باشه و فردا یه عید واقعی را با هم جشن بگیریم.

ری را چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 18:02 http://darodivar.blogsky.com

قلب‌ دختر از عشق‌ بود، پاهایش‌ از استواری‌ و دست‌هایش‌ از دعا.

اما شیطان‌ از عشق‌ و استواری‌ و دعا متنفر بود.پس‌ کیسه‌ شرارتش‌ را گشود و محکم‌ترین‌ ریسمانش‌ را به‌ در کشید.

ریسمان‌ ناامیدی‌ را. ناامیدی‌ را دور زندگی‌ دختر پیچید، دور قلب‌ و استواری‌ و دعاهایش. ناامیدی‌ پیله‌ای‌ شد و دختر، کرم‌ کوچک‌ ناتوانی.
خدا فرشته‌های‌ امید را فرستاد، تا کلاف‌ ناامیدی‌ را باز کنند، اما دختر به‌ فرشته‌ها کمک‌ نمی‌کرد.
دختر پیله‌ گره‌ گره‌اش‌ را چسبیده‌ بود و می‌گفت: نه، باز نمی‌شود. هیچ‌ وقت‌ باز نمی‌شود.
شیطان‌ می‌خندید و دور کلاف‌ ناامیدی‌ می‌چرخید. شیطان‌ بود که‌ می‌گفت: نه، باز نمی‌شود، هیچ‌ وقت‌ باز نمی‌شود.
خدا پروانه‌ای‌ را فرستاد، تا پیامی‌ را به‌ دختر برساند.
پروانه‌ بر شانه‌های‌ رنجور دختر نشست‌ و دختر به‌ یاد آورد که‌ این‌ پروانه‌ نیز زمانی‌ کرم‌ کوچکی‌ بود گرفتار در پیله‌ای. اما اگر کرمی‌ می‌تواند از پیله‌اش‌ به‌ درآید، پس‌ انسان‌ نیز می‌تواند.
خدا گفت: نخستین‌ گره‌ را تو باز کن‌ تا فرشته‌ها گره‌های‌ دیگر را.
دختر نخستین‌ گره‌ را باز کرد...
و دیری‌ نگذشت‌ که‌ دیگر نه‌ گره‌ای‌ بود و نه‌ پیله‌ و نه‌ کلافی.
هنگامی‌ که‌ دختر از پیله‌ ناامیدی‌ به‌ درآمد، شیطان‌ مدت‌ها بود که‌ گریخته‌ بود.
نویسنده : خانم عرفان نظرآهاری


ایمیل ارسالی یه دوست خیلی قدیمی که از بچه های دبش قرآنی بود برام جالب بود که اونم الان داره چی می خونه و از کی می خونه

ساجد پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 01:09

سلام

جواد پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 02:13 http://www.91onlygod.blogfa.com

چه کسی می داند؟
شاید آن شادترین لحظه ی ما در راه است...
اندکی صبر سحر نزدیک است...

در پناه صاحب الزمان

سهبا پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 04:09 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیزم . عیدت مبارک زهراجان . کاش خداوند امن یجیب هایمان را پاسخ دهد ...
کاش بیاید , زودتر بیاید ....

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 11:41

سلام زهرا جان
امروز دوباره وبلاگت متولد شده
آرزو دارم به همین زودی پست مخصوص سپیده طلوع را بزنی میشه یعنی ببینیم و جزو یارانش باشیم
عیدتون مبارک
آهنگت دلنشین بود ممنون

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 12:52 http://www.theosophist2.blogfa.com

سلام خانمی...خوبی ؟!

عیدت مبارک ...ممنونم از ای جان و بهنام صفوی

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 12:53 http://www.theosophist2.blogfa.com

ای وای اشتباه شد..شرمنده

منظورم این نوای دلنشین بود!

هیچ پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 15:49 http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام دوست عزیز
با تبریک و تهنیت
با غزلی به نام و یاد حضرت در خدمتیم
مشعوفم کنید با نظرات ارزشمندتان
یاحق

س شنبه 17 تیر 1391 ساعت 10:07

سلام
چقدر همه چیز زیبا ست اینجا
متشکریم تبریک دیرآمده ی مرا هم بپذیر البته در وب خودم تبریک گفتم.
خیلی زیباست

رها شنبه 17 تیر 1391 ساعت 16:08 http://idea90.blogsky.com

سلام زهرا جون

ان شاالله همگی از یاران امام موعودمان باشیم.
آمین

هیچ شنبه 17 تیر 1391 ساعت 19:59 http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام و سپاس از حضورتان
...
کاش به هر بهانه ای
مرا به یاد آوری ...

جواد دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 03:15 http://www.91onlygod.blogfa.com

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است

****یا بقیه الله آجرک الله ****
التماس دعا

دل سپرده دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 12:31 http://sogand.blogfa.com

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!

ری را دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 16:26 http://darodivar.blogsky.com

سلام.
ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق. همین و نه بیشتر.

دل سپرده سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 19:53 http://sogand.blogfa.com

روزگـــارلعنـــــتی!!

هـــر"سازی"زدی رقصــــیدم!!

بــی انـــصاف یــک بارهم تـــو،بــه"ســاز"مـن برقص!!!

ببـــــین دلـــم چــه"شــوری"می زند...!!!

دل سپرده چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 23:20 http://sogand.blogfa.com

خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من.

ماجرایی که باید بسازیش.

شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.

آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند

و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد.

خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.

شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.

خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.

خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.

شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.

خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.

شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست.

و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.

لیلی های نزدیک لحظه ای.

خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.

مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.

دل سپرده پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 17:08 http://sogand.blogfa.com

دَستـانـَم را دَر دَستـانـَش گـِرفتــ

گـونـﮧ اَم را بوسیـد.

بے هیـچ وَقفـﮧ اے خـودَم را ؛

در آغـوشِ پـُـر از مـِهـرَش رَهــا ڪردم

لالایـیِ عِشـق را بـَرایـَـم خـوانــد

و مـَن ، در تمــام ایـن لَحظاتــِ نـابــ

میدانستـَـم

ایـن فقطـ یڪـ " رویــاستــ "

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.