یه وقت هایی باید...روی یک تکه کاغذ بنویسی...تعطیــل است...و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت...باید به خودت استراحت بدهی...دراز بکشی...دست هایت را زیر سرت بگذاری...به آسمان خیره شوی...و بی خیال سوت بزنی...در دلت بخندی به تمام افکاری که...پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند...آن وقت با خودت بگویی...بگذار منتظر بمانند!!!
شاید زود برگردم،شاید هم....
این روزها آشفته تر از همیشه هستم.هرچقدر هم بخوام آروم کنم ذهنم رو،نمیشه.کاش میشد کوچ کرد...
سلام
آشفتگی شما مارا هم آشفته کرد..که بنی آدم اعضای یک گوهرند...البته نمیخواهم در امور شخصی شما دخالت کنم ولی اگر چیزی است که میتوان نقشی در برطرف کردن ان داشت..بنوبه خودم در خدمتم...
یه جورایی به حضور شما عادت کرده بودیم و تعطیلی شما برامون سخته..
حالا تعطیلی شما چجوریه؟کلا با دنیای مجاز قطع ارتباط میکنیدیا فقط وبلاگ خودتون رو؟...
خدا حافظتون باشه در هر حال
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها ، به باران برسان سلام ما را...
یاران ره عشق منزل ندارد / این بحر مواج ساحل ندارد
باری که حملش ناید ز گردون / جز ما ضعیفان حامل ندارد
چون ما نباشیم مجنون که لیلی / غیر از دل ما محمل ندارد
از اصفهانی ها خیلی ضربه خوردم ولی این شاعر اصفهانی برخی ابیاتش قشنگه (صغیر اصفهانی)
سلام زهرا جون
یاد این شعر سهراب افتادم
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
سلام زهرا جان
سلام خواهری
خوشم میاد هر قوت میام اینجا یه قالب جدید میبینم
چی شده زهرای خوبم ؟چرا کلافه ای؟ کمکی از من بر میاد ؟
برات دعا میکنم تا به زودی زود دلتو شاااد ببینم
منتظر بازگشت هر چه زودترت هستم
سلام.
پیشاپیش فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به شما تبریک عرض میکنم.
این هفته هم برای ختم صلوات در شب جمعه منتظرتون هستم.
حیفه وبلاگ به این قشنگی یه مدت تعطیل باشه .
ولی یه وقتایی تعطیلی واسه آدم لازمه .
تعطیلات خوش بگذره . اگه تونستی کوچ کنی دست ا رو هم بگیر .
سلام خواهر بزرگوار.انشاالله که هرچه زودتر برمیگردید و با مطالب خوبتون ما رو به فیض عظما می رسونید.
سلام. فکر کنم دیگه تعطیلی کافیه و باید دوباره بنویسین
آخ گفتی واقعا چقدر خوبه گاهی آدم این کار رو بکنه
فکر کنم تنها لحظه ای که آدم نفس راحت میکشه همون لحظه ست
آبجی سلام،خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(از نزدیک نمیشه اینجور صحبت کرد)
آخه چرا تعطیل؟
سلام موافقم .
با تبریک فرارسیدن ضیافت الرحمن
به روزم
با رباعی
نفس شمار
با احترام دعوتید .
[گل]
سلام دوباره
ببخشین من موافقم با تعطیلی موقتی والا اگه منظورتون دایمیه اصلا موافق نیستم لطفا از این تصمیم صرف نظر کنین لطفا .
سلام
نوای دعای امام در مسجد کوفه را شنیدم..
من عاشق این مناجاتم..
التماس دعادراین ایام..
سلام عزیزم
کاملا میفههمم شمارو درک میکنم گاهی آرامش و استراحت نیازه
درکتون میکنم
امیدوارم به زودی با پستی جدید و زیبا حضوری دوباره داشته باشید دوست خوبم
چقدر دوست دارم زیارت مولا رو ...
سلام زهرایی . من چرا دیر دیدم این تابلوی تعطیل رو ؟ اونوقت این یعنی چی ؟ زهراااا ؟؟؟
ماه رمضان , ماه خودسازیه ... میشه واسه آرامش دلمون دعا کنیم ... میشه از خدا کمک بخوایم ... دعام می کنی عزیز ؟
وای زهرایی آهنگ وبلاگت
محشره خانومی
خیلی دوسش دارم
اللهم انی اسئلک الامان یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم
یعنی خیلی زیاد مناجات حضرت امیر رو دوست دارم خانومی
مولای یا مولای انت الحی و انا المیت و هل یرحم المیت الا الحی؟؟!!!
سلام عزیزم
ماه مبارک رمضان رو به شما و خونواده ی محترم تبریک میگم
تشکر از حضورتون
من هم التماس دعا دارم دوست خوبم
موفق باشید
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
پُشت
سیل ِ سلیطه می ریزد
کاشی
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد
عکس های تاریخی
که از گلو خفه تر می شوند
پُشت،
نیشابور ِ پاره می ریزد
نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد
وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام
که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم
با این هوای رفته تا ته ِ حوض
با این پوشیه
که گوشه های رضاشاه می رود
زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال
لالایی ِ مرا خوانده ست
هر صبح ، کر،
بالای کرکره رفته ست !
هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !
هوا
هوای پُشت ِ اذان
هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها
دست های نَشُسته ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد
زیر ِ پنجره افتاده ایم !
هوا
هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است
وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است
وَ مثل ِ « نقش ِ رستم» به طاق می چسبد
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
نشسته ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکل ِ آی با کلاه .
وای زهرایی چقدر سه خط آخر نوشته ات چر معنا بود...ممنونم ازت...
راستی التماس دعا
از پگاه احمدی
ممنون از شما،عزیزم
انتخابت عالی بود
محتاجم به دعای شما
مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران..
نگاهت گر به آن بالاست
دعایم کن..
دعایم کن..
که من محتاج محتاجم...