...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

دلاور تنهای حماسه غدیر

بسم الله الرحمن الرحیم

چند سال از غدیر گذشته است؟ از آن واقعة پرشکوه؟ چند سال از آخرین سخنان حضرتش در مورد وارث غدیر می گذرد، از آن واقعة غدیر که بگذریم، از آن برکه ای که با یاد آن روزها در ذهن تداعی می شود، خدای من! چه می شود گفت؟ جز اینکه عبور عابری با دستی که بر آبش می زند و برای چند لحظه ای موج در وجودش می افکند و دوباره همان تنهایی و انتظار همدم او می شود، چیز دیگری غریبی اش را نمی کاهد
آیا عبور آرام و مظلوم علی- علیه السلام- از کنارش به سوی کوفه، و آیا رهسپار شدن حسن بن علی- علیه السلام- با گذشتن از او به سوی بقیع برای همیشه و آیا گذشتن کاروان غریب و عزیز حسین از این برکه همیشه بیدار، دلیل کافی بر آن نیست که باید کاری کرد؟
و ای هزاران چشم عاشق و دوستار علی، هزار و چهارصد سال است که بر غریبی و مظلومیّت او و فرزندانش می گریند؛ و حال آنکه قدر زلال چشمانش به اندازه غدیر نشده تا کاروانی نه 120000 نفری که 313 نفری را به بیعتی دوباره با حماسه ساز جاوید غدیر گرد هم آورد!
آیا از بین میلیونها زائر خانه خدا هنوز چهار نفر چونان مقداد، ابوذر، عمار و سلمان نیستند؟ نه چونان آنان بلکه به راه آنها و با اقتدا به حرکت آنها زیر درختان آن بیابان را جارو زنند و سایبان و منبری برای قیام کننده، از فرزندان علی به پا دارند؟
وای بر مایی که همواره دهانهایمان پر از کلماتی چون، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند جاری است؛ در حالیکه هزار رحمت به اهل کوفه که لااقل برخاستند، هرچند زانوان ایمانشان توان ایستادن نداشت.
ما که بر نخواسته نجوای خستگی و کارشکنی در چشمان و زبان باز نشده مان فریاد می کند، ما که هزار قافله عقب افتاده ایم، ما که نه از دریا با موسایمان گذشته ایم نه بر عاقبتمان یقین داریم؛ چنین گستاخانه بیعت زیر پا می گذاریم....
چون زمان از خود گذشتگی و برخاستن و پیمودن سختی ها می شود؛ چنان با حرفهایی که مهمل بافیهای ذهن به اصطلاح روشن فکرمان است، تیشه به ریشه اعتقادمان می زنیم، که حساس ترین و زنده ترین واقعه تاریخی را با توجیه های کودکانه مان زیر سؤال می بریم. که چه؟ در آن زمان وجود حضرتش بود و فلان و بهمان...
و دریغ و صد افسوس که نمی دانیم که آنها با وجود آن گرامیان چنین پیمان شکستند و ما خود بهتر می دانیم.
چند سال دیگر باید غریبانه کنار برکه بی سایبان بنشیند و به یاد شکوهمند ترین واقعه زمان اجداد مطهرش که در ذهن ها فراموش شده بگرید؟ چند سال است که از کنار آن درخت کهنسال می گذرد و چون باز می گردد قافله نیست که به او برسد و چون به جلو بر می گردد باز اوست و تنهائیش!
و اینک این مائیم و جواب این سؤال که هر کداممان در رفع این تنهایی و غربت چه سهمی داریم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.