...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

حق نامِ دیگرِ من بود

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد، خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود: ای انسان زندگی کن و بدان در آزمونِ زندگی این ابر و این خورشید،فراوان به کارَت آید.
انسان نفهمید که خدا چه می گوید.پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت: این ابر و این خورشید، ابزارِ کفر و ایمان توست.
زمینِ من آکنده از حق و باطل است، اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به درکش تا آشکارش کنی،
آنگاه مؤمن خواهی بود.اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره ی کافران خواهد ماند.
انسان گفت:من جز برای روشنگری به زمین نمیروم و میدانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.
انسان به دنیا آمد، اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود حق دشوار بود و سنگین.انسان حق را تاب نیاورد.
پس هر بار که با حقّی رویاروی می شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند.
فرشته ها میگریستند . میگفتند حق را نپوشان ! این کفر است!
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمیشنید.
انسان به نزد خدا باز خواهد گشت اما روزِ واپسینِ او "یوم الحسره" نام دارد.
و خدا خواهد گفت: قسم به زمان که زیان کردی، حق نامِ دیگرِ من بود !

عرفان نظرآهاری

نظرات 2 + ارسال نظر
رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 13:26 http://idea90.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
مطلبهایی که می زنی یکی از یکی بهتر هستند وهمه آموزنده می باشند.
در پناه حق موفق وپایدار باشی!

هستی یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 12:23 http://parvanegi.blogsky.com

خیلی قشنگ بود
ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.