روزی
سه عارف بزرگ ،
حسن
بصری ، مالک دینار و شفیق بلخی
به
دیدن رابعه عدویه که بیمار بود رفتند .
حسن
بصری گفت :
هیچکس
در عشق خود نسبت به خداوند صادق نیست ...
مگر
اینکه ضربه های خدای خود را با شکیبایی تحمل کند .
رابعه
گفت : ازین گفته بوی منیت میاید .
شفیق
بلخی گفت : هیچکس در دعوی خویش صادق نیست
مگر
اینکه در مقابل ضربه های خداوند شکر به جای آورد .
رابعه
گفت : بهتر ازین باید گفت این سخن هنوز بوی منیت میدهد .
مالک
دینار گفت : در دعوی خود صادق نیست
هر
که از ضربه های دوست خویش لذت نبرد .
رابعه
گفت : خوب است اما بهتر ازین باید گفت
هنوز
سایه ضعیفی از منیت در آن نهفته است .
همه
گفتند اکنون تو خود بگو .
او
گفت : هیچکس در دعوی خویش صادق نیست
اگر
با مشاهده محبوب خویش رنج و درد خود را فراموش نکند ....
هو الرئوف
سلام دوست عزیز
خیلی عالی بود. ممنون
سلام دوست خوبم
ممنون از تو
هیچی نمیتونم بگم !
سلام وروجک جان .
سلام آبجی سهبا
مگه میشه؟آبجی سهبا با اون قلم و دل چیزی نگه
اخه هرچی بگم رنگ منیت داره ! واسه همین حرف نزنم بهتره !
فدای شکسته نفسی شما
همین نشون داد که منیت در شما نیست
سلام دوست عزیز
چه مطلب زیبایی !در بحثی که داشتیم رونکردی این حکایت را!!!
سلام رها جان
شرمنده یادم رفته بود