...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

خدایا شکرت

شیرین ترین نامه ی زندگیم رو از مهربونترین عموی دنیا گرفتم

چقدر لازم داشتم یکی اینجوری گوشم رو بکشه

چقدر لازم داشتم داداشم گوشم رو بکشه تا شاید سر عقل بیام ولی انگار یه جور دیگه باید بهوش میومدم

چقدر خوشحالم که خدا هنوزم دوستم داره

هنوزم دوستم داره که بنده های خوبش رو سر راهم قرار میده

یکی مثه آبجی ریحانه که دیشب تا دیر وقت همه ی حرفامو شنید 

من گفتم و گفتم و گفتم و اون فقط شنید 

یکی مثه عمو امپراطور همیشه بهار با اون قلم و کلمات که عجیب آرامش میده به ذهن آشفته ی من

خداجونم قربونت برم ک دستمو ول نکردی

اگه نمیتونم با نزدیکام راحت حرف بزنم یه عموی مهربون و یه آبجی صبور و یه داداش پرمشغله بهم دادی

که هر وقت هرجایی کم میارم یکیشون یا هرسه تاشون هستند

اصلا اگه مشغله و گرفتاری داداش مسعود نبود مهربونی عمو امپراطور نصیبم نمیشد

خدایا شکرت...

بهترینها نصیبتون باشه که جزء بهترینهای زندگیم هستین

خدایا این آرامش الانم رو از خودت دارم خودت کمک کن تا حفظش کنم

آمین...