...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

دلهای سرد و سیاه...

دوست داشتن و دوست پیدا کردن جزئی از وجودمون هست

نمیشه تنها زندگی کرد

تنهایی مختص خداست چون بی نیاز هست

ولی ما وجودمون سراسر نیاز هست

امان از وقتی که آدمای اشتباهی پیدا کنی

اون وقت این دوست داشتن تبدیل میشه به نفرت و بدبینی به بقیه

نفرت یه وقتایی خوبه تا دوباره اشتباه نکنی

یه وقتایی خوبه پل بین خودت و دیگری رو از بین ببری تا دوباره برنگردی سر جای اول

ولی خوب نیست بین خودت و بعضی افراد فاصله ایجاد کنی،دیوار بسازی

چون یه مدت بگذره این فاصله زیاد میشه و دیوار بلند...

من از این فاصله هایی که درست شده بین خودم و بعضیا می ترسم

اونایی که به اختیار خودم باشه رو میتونم کوتاه کنم ولی بیشتر ترس من از فاصله هایی هست که بقیه درست کردند...



قصه نیست این که میخونم
لحظه لحظه  اش درد و آهه
واسه این دلای غافل
عشق بازی با نگاهه
کندن دل شده آسون
دل میبندن به هزارون
اشک چشمارو ندیدن
اما با صدای ناودون
میزنن فریاده بارون
وای..از ته دل تو خیابون

دردا عشقا همه غرق گناه
تو دلا همه نفرین و آه…
دردا این عشق هدیه است به خدا
تا دلا نشه سردو سیاه

دردا…