...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

...

چقدر آبروی دلم را خریدند این سه نقطه ها...

ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺗﻮ


ﻗﺎﺻﺪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺗﻠﺦ
ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺗﻮ، ﺩﺭﻭﻍ
ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﯽ ﺗﻮ . ﻓﺮﯾﺐ
ﻗﺎﺻﺪﮎ ! ﻫﺎﻥ، ﻭﻟﯽ ... ﺁﺧﺮ ... ﺍﯼ ﻭﺍﯼ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﯾﺎ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ؟


دل شکستگی


بازم گذاشتی رفتی

بازم با بهونه های خودت گذاشتی رفتی

بازم منو،رفتارمو،حساسیتم رو بهونه کردی و رفتی

گفتی فکر میکردم عوض شدی ولی عوض نشدی

پس تو قبلا با چه حسابی منو انتخاب کردی که توقع داری عوض هم بشم؟

گفتی عشق دوطرفه هست

ولی مگه خودت بهم نگفتی عاشقتم؟!

رفتارهای خودت،برخوردهای خودت،حرفای خودتو فراموش کردی

امروز به این نتیجه رسیدی که خدا رو شکر با من ازدواج نکردی ولی تا چند روز قبل می گفتی به این روز عزیز باور دارم اگه با تو ازدواج میکردم هم خوشبخت بودم.

توی خواب گریه کردم،التماست کردم که نری کاش نمی رفتی..

دلم شکست از حرفات

دلم شکست از رفتارت

دلم شکست از دروغات...


+ اون لحظه فقط میخواستم با یکی حرف بزنم

اون هم داداش پرمشغله بود

حرف زدن با شده مثل حرف زدن با این وبلاگ،با یه دیوار

حرف بزنی و جوابی نگیری...


++ دل شکستگی مثل زخم کف دست است. هیچ کاری نمی شود برای بهبودش کرد. باید گذاشت بافت ها خودشان خودشان را ترمیم کنند. نمی توانی مرهم رویش بگذاری و پانسمانش کنی. بعد بگذاری یک روز دو روز سه روز بماند، بازش کنی ببینی زخمت جوش خورده پوست آورده و دیگر دردی ندارد. نمی توانی دستت را بعد از مشت کردن باز نکنی، وقتی هم که بازش می کنی، لای ِ زخمت باز می شود و گاهی حتی خونابه ای هم پس می دهد و تو درست وقت باز شدن زخم می توانی کش آمدن پوست کف دستت را هم حس کنی. نمی توانی دستت را زیر آب نگیری،زخم وقتی که خیس می شود تازه تر از روز اول است. سر باز می کند؛ درست مثل یک لبخند کریه. وقتی این لبخند کریه تر می شود که رفته باشی حمام و زخمت خوب آب خورده باشد. پوست کف دستت پفکی شده باشد. پوست لبه های زخمت ضخیم شده باشد و مثل هندوانه باز شده باشد، مثل پسته خندان، مثل یک دانه تخمه ژاپنی شکسته شده.

زخم ِ کف دست از آن زخم هایی است که نه می توانش ادای زخم شمشیر خورده ها را درآوری، نه می توانی مثل یک خراش کوچک فراموشش کنی. همه کارهای روزانه ات را می توانی انجام بدهی، اما کسی نمی فهمد همین که دستت را میخواهی با آب و صابون بشوری و زخمت باز می شود، چه سوزشی دارد. کسی نمی فهمد همینجوری که داری وسیله ای جا به جا می کنی، چیزی می گیری، غذایی می خوری، چقدر زخمت، خودش را توی چشمت می کند که هی! من هستم. کسی نمی فهمد وقتی دستت خشک باشد و مشت کرده باشی و بخواهی ناگهان بازش کنی انگاری داری با لبه تیز چاقو زخمت را دوباره باز می کنی.
دل شکستگی، مثل زخم کف دست است. باید بگذاری خودش پیش برود. تمام شود. تازه تمام هم که بشود، نباید منتظر باشی که جایش هم از بین برود. زخم است دیگر؛ گاهی یک جوری جوش می خورد گوشت لامصب که تا ابدالاباد نگاهش کنی، دردش را به خاطر بیاوری.


 پلان اول

از حسینیه ی دل


"من" وقتی توی دعاهای یکی باشم

می فهمم که "او" خیلی دوستم دارد...

+ باز هم مرور گذشته ها و این بار  رسیدن به نقاط خوب
هرچند میخ قبلی دلتنگی واسم داشت ولی این میخ روزنه ی امیدی بود واسم.

 ++ اینو که خوندم یاد دعاهای شما واسه خودمون افتادم و دلم گرم شد.
"خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و طینت ما خلق کرده‌ای، آن‌ها گناهان زیادی به اتکا بر محبت و ولایت ما کرده‌اند، اگر گناهان آنها گناهانی است که در ارتباط با توست، از آنها در گذر، که ما را راضی کرده‌ای و آن چه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که به حق ماست، به آنها بده تا راضی شوند و آن‌ها را از آتش جهنم نجات بده و آن‌ها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما"


+++ یاد زنجیره ی دعا افتادم. هنوز هم واسه هم دعا می کنیم؟

امان از خاطره...


همیشه باید میخی روی دیوار باشد؛ حتی شده یکی. که هر از گاهی یکی از خاطره هایت را آویزانش کنی و خودت آویزان ِ خاطره ات شوی. که یا هی ببینی اش و دردت بگیرد یا هی ببینی اش و لذت ببری. که همین حس هاست که زنده نگه ات می دارد. که خاطره هایت را که هی آویزان کنی و زندگی کنی، یعنی زنده ای هنوز.  می توانی و حتی گاهی می خواهی که اصلن دردش را هم بکشی، بس که خوب است بدانی هنوز زنده ای. اگر هم که لذت ات بدهد، چه چیزی بهتر از این می تواند باشد.

همیشه باید میخی به دیوارت داشته باشی. که اگر نداشته باشی، خالی می مانی. که خالی ماندن یعنی به درد خو کرده باشی و دیگر درد را نفهمی هیچ. که خالی ماندن یعنی که دلت دیگر قنج نرود، دیگر به خنده نیفتی، حتی بی هوا نترسی. که خالی ماندن یعنی دلی برای تنگ شدن نداشته باشی، که حرف نداشته باشی بزنی، که هوس نکنی بوسه ای، بغلی.

همیشه باید میخی برای دیوارت داشته باشی. که اگر نداشته باشی عزیز جان…ای وای.

پلان اول

+ همون خاطره،همون چیزی که باعث میشه دلم قنج بره و بخندم

همون حرفای تو باعث شد دیشب آنلاین بودنت رو ببینم و سکوت رو طاقت نیارم و بنویسم "سلام"

امان از وقتی که کنار پیامت بنویسه "seen" ولی جوابی دریافت نکنم

و باز خودمو لعنت میکنم که چرا...

جوابِ آن همه علاقه


یعنی جوابِ آن همه علاقه آیا
همین تو دور وُ
من دور وُ
گریه‌هامان که بی گفت و گو …!؟

علی صالحی


+ "اگر تو بخواهی ، هیچ مرغ و هیچ پرنده ای نمیتواند حتی یک پر از سیمرغ دلم باشد"

من که خواستم ولی چرا نشد؟

میدونی چرا نشد؟ چون تو نخواستی

نمیشه ازت خرده گرفت

انتخاب یه آدم حقیقی عاقلانه تر هست تا یه آدم مجازی

به انتخابت احترام گذاشتم و تمام مدت سعی کردم چیزی بهت نگم هرچند که بعضی وقتا احساسات یه دختر مانع از صبوری اون میشه...

توی فضای مجازی سعی کردم سراغت نیام

تا اینکه خودت پا گذاشتی به شبکه های آندروید

اولین پیام هم توی وایبر گذاشتی واسم

خنده داره وقتی میگی من شما رو به چشم دوست نمی بینم

وقتی میگی زهرا مثلا هروقت میرم اینترنت ADSL رو شارژ میکنم فکر میکنم تو توی خونه من هستی و اینترنت رو تموم کردی و همه ی مشکل ما همینه

با این حرفا میخوای چیو بهم ثابت کنی؟؟؟؟


سکوت میکنم...


در تمام این مدت اینهمه که تو "دوستت دارم" و "عاشقتم" رو به زبون آوردی من نگفتم

نگفتن هم دلیل بر این نبود که دوستت ندارم

شاید می ترسیدم از به زبون آوردنش

می ترسیدم بگم ولی یه جایی یه کاری کنم که نقض این حرف باشه

اون وقت شرمنده خودت و خودم می شدم

ولی واقعا دوستت داشتم و دوستت دارم

هرچند از دستت عصبانی هم میشدم،هرچند باهات قهر می کردم

الان هم به خاطر همون چندتا جمله ای که بهت گفتم و فاطمه دیده بود و ناراحت شده بود مجبورم دیگه سکوت کنم

سکوت کنم تا دیگه فاطمه ناراحت نشه

تا تو از ناراحتی فاطمه ناراحت نشی

خیلی سخته که می بینم آنلاین هستی ولی حرف نمی زنی

آنلاین هستی ولی من نمیتونم باهات حرف بزنم


مشکل رفتن نیست. مشکل، نبودن‌های مداوم است. مشکل، مردن نیست. مشکل، زنده بودن مستدام یاد است. مشکل دوری نیست. مشکل، نزدیکی همیشگی دلتنگی است. مشکل آن کسی نیست که می رود. مشکل، آن کسی است که می ماند.مشکل همیشه از آن ِ کسی است که می ماند

پلان اول

باران شو و ببار بر ما


 
 

سلام!

حال همه ی ما خوب است

ملالی نیست جز دوری شما و این انتظار کهنه

که مردم دیگر به آن عادت کرده اند!

 

با اینهمه مجالی اگر دست داد

در وصف انتظار دروغینمان شعری می سراییم

و با افتخار به شما تقدیم می کنیم !

 

خودتان بهتر میدانید اما بگذارید بنویسم :

حوالی دل های ما همیشه ی خدا، خشک و کویری است

اما هیچ کس همت نمیکند

که نماز بارانی بخواند .

...

لااقل  شما  گاهی ، هرازگاهی

باران شوید  و بر ما ببارید .

 

راستی خبرتان بدهم

خواب دیده ام که تنها مانده اید

بی یار ، بی یاور ، بی سرباز ، بی لشکر ...

 

صادقانه بگویم !

ما دروغگوهای خوبی هستیم

چیزی نمانده است ، دروغ هایمان برملا خواهد شد

شما می آیید ...

فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه

یک غنچه ی نرگس شکوفا می شود

باغچه ، بوی شما را می دهد

بسکه از آسمان و باد نامتان را شنیده است ...

 

نه مولا جان !

نامه ام باید کوتاه باشد

هرچند پر از کنایه و تعریض

http://mah-i.blogfa.com

 

نمیدونم چرا این جمله رو خطاب به شما دونستم و اینجا آوردم ....


+ امشب فقط میخوام واسه تو نامه بنویسم.
عجیب حس و حالم سمتت اومده
ممنون که نامه ها و حرفهای تکراری منو میخونی و از دستم کلافه نمیشی
آخه میدونی که ما آدما تحمل حرفای تکراری رو نداریم
ولی تو با همه ی ما فرق داری
تو بنده ی خوب خدا هستی...

کجاست ماه شب ما؟

اگر برآید ماه شب ما 
به سر رسد این تاب و تب ما

شود به توفان ها سپر ما
نوازش چشمانِ ترِ ما

اگر برآید ماه شب ما 
به سر رسد این تاب و تب ما

ز پشت ابر تیره غم ها 
دمیده ماه سرور دل ها...


بشوید این آلایش خاطر
عطا نماید خواهش خاطر

سزد که جان ویرانه کنم من
به گرد او پروانه کنم من

به خاک پایش می نهم این سر
به آسمانش پر زنم آخر

تپش تپش قلبم شده شیدا
نفس نفس دل محو تو مولا


این دوست عزیز پی نوشت قشنگی داشت.

نوشته بود یک سال بدون جمعه هایش می شود 313 روز...

Pic & Poem

 

اشک ها و لبخند ها

سلام

 

حال من خوب است

 

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

 

که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند

 

با این همه اگه عمری باقی بود طوری از کنار زندگی میگذرم

 

که نه دل کسی در سینه بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمانم

 

تا یادم نرفته بنویسم:

 

دیشب در خوابم سال پر بارانی بود

 

خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم

 

دعا کردم که بیایی با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد

 

اما دریغ که رفتن راز غریب زندگیست

 

رفتی پیش از اینکه باران ببارد

 

میدانم دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است

 

انگار که تعبیر همه رفتن ها هرگز نیامدن است

 

بی پرده بگویمت:

 

میخواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند

 

بی قرارم، میخواهم بروم، میخواهم بمانم؟

 

هذیان میگویم!نمیدانم

 

نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد

 

ساده باشد، و بی کنایه ابهام

 

پس از نو مینویسم:

 

سلام

 

حال من خوب است

 

اما تو باور نکن!


سید علی صالحی



+ اشک رو بیشتر از لبخند دوست دارم چون حقیقی تر هستند.

خنده ها بیشتر واسه اینه که به دیگران نشون بدیم حالمون خوبه و از زیر جواب دادن به سوال ها شونه خالی کنیم!

ولی اشک ها همیشه همون حس و حال درونیت رو نشون میده

حالا یا اشک خوشحالی یا اشک از سر ناراحتی

امان از وقتی که دیگه نتونی یا نخوای که گریه کنی و فقط مجبور باشی لبخند بزنی

لبخند بزنی تا بگی خوبم

لبخند بزنی تا بگی همه چی روبراهه

لبخند بزنی تا جواب خیلی سوالا رو ندی

لبخندها دروغین هستند و گریه ها حقیقی...



گریه نمیکنم....

آره حق با تو هست من آدم نرمالی نیستم

اگه عاقل بودم بعد از اینهمه اتفاقات الان جواب سلامتو نمیدادم چه برسه به اینکه هنوز دوستت داشته باشم.

آره من با بقیه اطرافیات فرق دارم رفتارم هم با اونا فرق داره

اگه یه درصد از کارهایی که در حق من کردی در حق بقیه اطرافیانت کرده بودی اونا دیگه باهات حرف نمی زدن

اصلا اگه از رفتار من خوشت نمیاد و می بینی با بقیه فرق داره چرا میای با من حرف میزنی؟

من دیوونه هستم که هنوزم تو رو دوست دارم و حرفات رو تحمل میکنم

تو که عاقلی برو یه هم صحبت خوب واسه خودت پیدا کن.

گریه نمیکنم

نمیذارم این اشکها پایین بیاد

همونجا حبسشون میکنم....